• وبلاگ : صميمانه ...
  • يادداشت : پروانه هاي عاشق را به ياد آر....
  • نظرات : 3 خصوصي ، 77 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     

    السلام عليک يا رسول الله

    السلام عليک يا امام حسن مجتبي

    السلام عليک يا علي ابن موسي الرضا

    راز دل با تو چه گويم؟ که تو خود راز دلي، دانه و لانه و بال و پر پرواز دلي...

    بيا و روزه داران غيبت را به افطار فرج بنشان و قضاي عهد انتظار را دستي برافشان.

    خدايا مارا از زائران آفتاب قرار ده...

    سلام دوست عزيز..

    با عرض تسليت و خسته نباشيد به شما دوست گرامي..
    و معذرت بابت تاخيرم....

    متن زيبايي بود..ممنون.

    ممنون از حضورتون.
    اللهم عجل لوليک الفرج.


    Up date shod " www.payam-e-gol.blogfa.com

    سر وصل تو دارم من

    منتظر حضور گرمتون هستم.

    آري ، ما از اين موهبت برخوردار بوديم كه انسان ديديم . ما يافتيم آنچه را كه ديگران نيافتند . ما همه افق هاي معنوي انسانيت را در شهدا تجربه كرديم . ما ايثار را ديديم كه چگونه تمثل مي يابد. عشق را هم، اميد را هم، زهد را هم، شجاعت را هم، كرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم و همه آنچه را كه ديگران جز در مقام لفظ نشنيده اند، ما به چشم ديده ايم. ما ديديم كه چگونه كرامات انساني در عرصه مبارزه به فعليت مي رسند . ما معناي جهاد اصغر و اكبر را درك كرديم . آنچه را كه عرفاي دلسوخته حتي بر سردار نيافتند ، ما در شب هاي عمليات آزموديم . ما فرشتگان را ديديم كه چه سان عروج و نزول دارند . ما عرش را ديديم . ما زمزمه جويبارهاي بهشت را شنيديم . از مائده هاي بهشتي تناول كرديم و بر سرسفره حضرت ابراهيم نشستيم . ما در ركاب امام حسين ( ع ) جنگيديم . ما بي وفايي كوفيان را جبران كرديم ... و پادگان دوكوهه بر اين همه شهادت خواهد داد .

    پادگان دوكوهه آخرين بار در عمليات مرصاد بود كه به پيمان خويش وفا كرد . يك با ر ديگر دوكوهه همه چهره هاي آشنا را ديد و همه عطرهاي آشنا را شنيد و با همه آنچه دوست مي داشت وداع كرد .

    دوكوهه ، با تو هستم : آيا مي دانستي كه اين آخرين وداع است ؟

    منافقين مي پنداشتند كه آن عهد را كه تو بر آن شاهد بوده اي فراموش كرده ايم ، اما تو مي داني كه اين چنين نبود . همه دانستند . دوكوهه ، آيا بر قدم همه عزيزانت بوسه زدي ؟

    آيا سعي كردي كه همه آن لحظات را به ياد بسپاري ؟

    سعيد را به خاطر داري كه چه مي خواند ؟ براي امام مي خواند ، براي آن كه عاشقانه زيستن را به ما آموخت ، براي آن كه به ما آموخت حقيقت عرفان را كه مبارزه است ، براي آن كسي كه ما همه تاريخ انبيا را در وجود او تجربه كرديم .

    خداحافظ دوكوهه . ما مي دانيم كه تو از گواهان روز حشري و بر آنچه ما بوده ايم شهادت خواهي داد . تو ما را مي شناخته اي و رازدار خلوت ما بوده اي ؛ روزها و شب ها ، در حسينه ، در اتاق ها ، در راهروها و در زمين صبحگاهت .

    اين همه مغموم نباش دوكوهه . امام رفت ، اما راه او باقي است . دير نيست آن روز كه روح تو عالم را تسخير كند ونام تو و خاك تو و پرچم هايت مظهر عدالت خواهي شوند .

    دوكوهه ، آيا دوست داري كه پادگان ياران امام مهدي نيز باشي ؟ پس منتظر باش .

    شهيد سيد مرتضي آويني

    وقتي انسان عزادار است، قلب بيش از همه در رنج است و اصلا رنج بردن را همه وجود از قلب مي آموزند. دو كوهه قطعه اي از خاك كربلاست، اما در اين ميان، حسينيه را قدري ديگر است. كسي مي گفت كاش حسينيه را زباني بود تا با ما بگويد از آن سرّي كه ميان او و كربلاست . گفتم : حسينيه را زبان هست، كو محرم اسرار؟

    هر كه مي خواهد ما را بشناسد داستان كربلا را بخواند، اگر چه خواندن داستان را سودي نيست اگر دل كربلايي نباشد. چه بگويم در جواب اين كه حسين كيست و كربلا كدام است؟ چه بگويم در جواب اين كه چرا داستان كربلا كهنه نمي شود؟ از باب استعاره نيست اگر عاشورا را قلب تاريخ گفته اند . زمان هر سال در محرم تجديد مي شود و حيات انسان هر بار در سيد الشهداء . نه اين حيات دنيايي، كه جانواران نيز از آن برخودارند؛ حياتي كه درخور انسان است، حيات طيبه، حياتي آن سان كه امام داشت، زيستني آن سان كه امام زيست .

    حسينيه شهدا نيز اكنون در جست وجوي گم كرده خويش است. او امام را نديد ، اما ياران امام را ديد و از آنان بوي خميني را شنيد، از آنان كه در حقيقت خميني فاني شدند و از اين طريق، بقايشان نيز به بقاي او پيوند خورد.

    دوكوهه، خاك و آب و در و ديوارهايش، همه وجودش با اين حضور آن همه انس داشته است كه اكنون ، در اين روزهاي تنهايي ، جايي مغموم تر از آن نمي يابي . دوكوهه مغموم است و در انتظار قيامت . دلش براي شهدا تنگ شده است ، براي بسيجي ها . همين جا بود، در همين ميدان روبه روي ساختمان گردان مالك. از همين جا بود كه خون حيات يك بار ديگردر رگ هاي زمين و زمان مي دويد، همين جا بود كه عاشورا تكرار مي شد. اما اين بار امام حسين غريب و تنها نبود؛ خميني بود، ياران خميني هم بودند. همين جا بود كه عاشورا تكرار مي شد، اما اين بار امام حسين به شهادت نمي رسيد؛ بسيجي ها بودند، فداييان امام، گردان گردان، لشكر لشكر. جواد صراف و اسماعيل زاده هم بودند. باقي شهدا را من نمي شناسم، تو بگو. هر جا كه هستي، هر شهيدي كه مي بيني نام ببر و به فرزندانت بگو كه چهره او را به خاطر بسپارند تا عَلم خميني بر زمين نماند.

    عَلم خميني بر زمين نمي ماند؛ مگر ما مرده ايم؟

    دوكوهه، خاك و آب و در و ديوارهايش با اين حضور آن همه انس داشته است كه اكنون، در اين روزهاي تنهايي، جايي مغموم تر از آن نمي يابي. دوكوهه مغموم است و درانتظار قيامت. دلش براي شهدا تنگ شده است، براي بسيجي ها.

    امسال عيد هم عده اي از بچه ها آمده اند تا دوكوهه از غصه دق نكند. از جانب آن ها مصطفي مامور شده است كه با دوكوهه سخن بگويد. مصطفي زبان دوكوهه را خوب مي داند. مي گويد:« ...تو را دوست دارم اي دوكوهه، تو را دوست دارم كه بوي بهشت مي دهي. تو را دوست دارم كه دامنت براي يك بار هم آلوده نشد. تو را دوست دارم كه به بودنم هستي دادي. تو را دوست دارم كه زندگي را تو برايم تفسير كردي.»

    اين همه مغموم نباش دوكوهه. امام رفت، اما راه او باقي است. دير نيست آن روز كه روح تو عالم را تسخير كند و نام تو و خاك تو و پرچم هايت مظهر عدالت خواهي شوند.

    دوكوهه، آيا دوست داري كه پادگان ياران امام مهدي نيز باشي؟ پس منتظر باش

    حسينيه ات نيز سكوت كرده است و دم بر نمي آورد. ما كه مي دانيم: زمان، بستر جاري عشق است تا انسان ها را در خود به خدا برساند و حقيقت تمام آنچه در زمان حدوث مي يابد باقي است. پس، از حسينيه حاج همت بخواه كه مهر سكوت از لب برگيرد و با ما سخن بگويد.

    اينجا حرم راز است و پاسداران حريم آن، شهدايند؛ شهدايي كه در آن نماز شب اقامه كرده اند و با خدا راز گفته اند؛ شهدايي كه در حسينيه ، چشم مكاشفه بر جهان غيب گشوده اند؛ شهدايي كه همسفران عرشي امام بوده اند و اكنون ميزبان او هستند.

    عمق وجود من با اين سكوت راز آميز آشناست؛ سكوتي كه در باطن ، هزارها فرياد دارد.

    من هرگز اجازه نمي دهم كه صداي حاج همت در درونم گم شود. اين سردار خيبر، قلعه قلب مرا نيز فتح كرده است. گوش بسپار تا ناله هاي حاج عباس كريمي را نيز در سوگ شهادت او بشنوي .

    حسينيه حاج همت قلب دوكوهه بوده است. حيات دو كوهه از اينجا آغاز مي شد و به همين جا باز مي گشت

    اي قدمگاه بسيجي ها، اي قدمگاه عاشق ترين عاشقان ، تو خوب مي داني كه چه سايه بلندي را از كف داده اي . بوسه هاي تو بر قدم هايي مي نشسته است كه استوارتر از عزم آنان را زمين به ياد ندارد . يادهايت را در خود تجديد كن تا آنجا كه اگر هزارها سال از اين روزها بگذرد، تو را با اين نام بشناسد كه قدمگاه بسيجيان بوده اي. شب را به ياد بياور كه انيس عشاق است؛ آن شب را ، بعد از عمليات والفجر يك .

    اي دوكوهه ، تو را با خدا چه عهدي بود كه از كرامت برخوردار شدي و خاك زمين تو سجده گاه ياران خميني شد ؟ و حال چه مي كني ، در فراق پيشاني هايشان كه سبب متصل ارض و سما بود؟ و آن نجواهاي عاشقانه؟

    دو كوهه، مي دانم كه چقدر دلتنگي. مي دانم كه دلت مي خواهد باز هم خود را به حبل دعاي شهدا بياويزي و با نمازشان تا عرش اعلي بالا بروي. مي دانم كه چه مي كشي دوكوهه! عمر تو هزار ها سال است و شايد هم ميليون ها سال. اما از آن روز كه انسان بر اين خاك زيسته است، آيا جز اصحاب عاشورايي سيد الشهدا كسي را مي شناسي كه بهتر از شهداي ما خدا را عبادت كرده باشد؟ تو چه كرده اي كه سزاوار كرامتي اين همه گشته اي كه سجده گاه ياران خميني باشي؟ چه پيوندي بوده است ميان تو و كربلا؟ كدام رسول بر خاك تو زيسته است؟ تو كهف اعتكاف كدام عارف بوده اي؟ اشك كدام عزادار حسين بر تو چكيده است؟ چه كرده اي دوكوهه؟با من سخن بگو...

    پاسخ

    دو کوهه !من نيز چون تو از اين پس بهانه هاي عاشقانه مي گيرم

    يك بار ديگر، سلام دوكوهه.

    قطارها ديگر در كنار دوكوهه نمي ايستند و بسيجي ها را از آن بيرون نمي ريزند. قطارها دوكوهه را فراموش كرده اند و حتي براي سلامي هم نمي ايستند . بي رحمانه مي گذرند . اما شهدا انسي دارند با دوكوهه كه مپرس. باذره ذره خاكش، با زمينش، با ديوارهايش، با ساختمان هايش، با همه آنچه در چشم ما هيچ نمي آيد . مي گويي نه ؟ از حوض روبه روي حسينيه حاج همت باز پرس كه همه شهداي دوكوهه با آب آن وضو ساخته اند. در حاشيه اطراف حوض تابلوهايي هست كه به ياد شهدا روييده اند. اما الفت شهدا با اين حوض نه فكر كني كه به سبب تابلوهاست ! من چه بگويم؟ اينها سخناني نيست كه بتوان گفت. تو خودت بايد دريابي . واگر نه، ديگر چه جاي سخن؟

    زمين صبحگاه نيز هنوز در جست وجوي رازداران خويش است . اگر زبان خاك را بداني ، نوحه اش را در فراق آنها خواهي شنيد، هرچند او همه لحظات آنچه را كه ديده است و شنيده، به خاطر دارد؛ صداي آسماني شهيد گلستاني را گاهِ خواندن دعاي صبحگاه – اللهم اجعل صباحنا صباح الصالحين...- نهر هاي رحمات خاص حق جاري مي شد و باغ هايي از اشجار بهشتي لا اله الا الله مي روييد و زمين صبحگاه بقعه اي مي شد از بقاع رضوان. آنان كه در دوكوهه زيسته اند طراوت اين جنات را در جان خويش آزموده اند و هنوز از سكر آن چهار نهر آب و عسل و شير و شراب سرمستند.

    جا دارد كه دوكوهه مزار عشاق باشد، زيارتگاه عشاقي كه ازقافله شهدا جا مانده اند

    اگر بپرسي دو كوهه كجاست ، چه جوابي بدهيم ؟ بگوييم دوكوهه پادگاني است در نزديكي انديمشك كه بسيجي ها را در خود جاي مي داد و بعد سكوت كنيم ؟ پس اي كاش نمي پرسيدي كه دو كوهه كجاست ، چرا كه جواب گفتن به اين سوال بدين سادگي ها ممكن نيست . كاش تو خود در دو كوهه زيسته بودي كه ديگر نيازي به اين سوال نبود .

    گفته اند شرف المكان بالمكين – اعتبار مكان ها به انسان هايي است كه در آنها زيسته اند – و چه خوب گفته اند . دوكوهه پادگاني است در نزديكي انديمشك كه سال هاي سال با شهدا زيسته است ، با بسيجي ها، و همه سرّ مطلب همين جاست. اگر شهدا نبودند و بسيجي ها ، آنچه مي ماند پادگاني بود درندشت ، با زمين هايي آسفالته ، خشك و كم دار و درخت ، ساختمان هايي ، كوتاه و بلند و تيرك هايي كه بر آن پرچم نصب كرده اند. اما دوكوهه سال ها با شهدا زيسته است، با بسيجي ها، و از آنها روح گرفته است ؛ روحي جاودانه

    پاسخ

    آهسته از غبار گذشتند... ياران بردبار گذشتند....از مرزهاي روشن ديدار ....روزي هزار بار گذشتند

    گفته اند شرف المكان بالمكين – اعتبار مكان ها به انسان هايي است كه در آنها زيسته اند – و چه خوب گفته اند . دوكوهه پادگاني است در نزديكي انديمشك كه سال هاي سال با شهدا زيسته است ، با بسيجي ها، و همه سرّ مطلب همين جاست. اگر شهدا نبودند و بسيجي ها ، آنچه مي ماند پادگاني بود درندشت ، با زمين هايي آسفالته ، خشك و كم دار و درخت ، ساختمان هايي ، كوتاه و بلند و تيرك هايي كه بر آن پرچم نصب كرده اند. اما دوكوهه سال ها با شهدا زيسته است، با بسيجي ها، و از آنها روح گرفته است ؛ روحي جاودانه.

    دوكوهه مغموم است، اما اشتباه نكنيد! او جنگ را دوست ندارد ، جمع با صفاي بسيجي ها را دوست دارد ، جمع شهدا را ؛ آرزومند آن عرصه اي است كه در آن كرامات باطني انسان ها بروز مي يابند.

    سلام خوبيد انشالله

    واي چه متن قشنگي ولي چرا اين قدر زياد نوشتيد نظر من اينه كه كمتر ولي در 1پست هاي بيشتر بنويسيد بهتر اخه فكر نكنم كسي توكل كنه اين همه متن زيبا رو يك جا بخونه البته ببخشيد نظرم رو گفتم

    سلام دوست عزيز وبلاگ بسيار خوبي داري موفق باشي در ضمن مي خواستم اگر بشه با شما تبادل لينك كنم

    سلام.

    خوشا مردن خوشا از عاشقي مردن

    سلام دوست عزيزم
    تولد وبلاگمه جشن تولد نمي آي؟!!!
    منتظر حضور سبز شما هستم
    تا سلامي ديگر بدرود
     <      1   2   3   4   5    >>    >