سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صمیمانه ...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ستاره ام سوسو می زند ...

    نظر

جهان را صاحبی باشد خدا نام ....

* یا من اسمه دواء و ذکره شفاء

پرسه می زنم کوچه پس کوچه های کودکی ام را و تو را می بینم که در تمام لحظه هایش چون ستاره بر پیشانی عزیزترین خاطراتم می درخشی .
می بینمت آنجا ، کنار انجیر تناور حیاط که شیطنت های کودکانه مان را با مهربانی دانه ای انجیر مهار می کنی .
می بینمت آنجا ، کنار بوته گل سرخ که به مهر هرسش می کنی و محبت ارزانی اش ، تا هر بهار گلهای عشقش زینت گلدانهای خانه شود .
می بینمت آنجا ،  کنار شمعدانی ها که به عطر نفسهای آسمانی ات گل می دهند ... سرخ ، سفید ....
تو آنجایی ، همانجا بر سجاده سبز نیایش ، خدا را با تمام دلت می خوانی و تک تکمان را دعا می کنی . تسبیح تربتت بوی خدا می دهد و نام دانه دانه ما بر دانه های تسبیحت ثبت شده است هر بار که ناممان را گاه خلوت با او به زبان دلت جاری کرده ای . ما موفقیم ... تک تکمان ... می بینی ... همه ما به برکت نفسهای قدسی و آسمانی تو مسیرمان را درست رفته ایم ....
تو آنجا کنار پنجره ای وقت نماز و ترنم دل انگیز اذانت به نمازی نزدیکتر و سبزتر می خواندمان .
می بینمت با همه مهربانی ات ... با همه عشقی که نثار تک تک ما می کنی .....
می بینمت ، آنجا نشسته ای بر تشکچه همیشگی ات و از گذشته حرف می زنی ..... به مشاعره دعوتمان می کنی و ما حتی با کمک گرفتن از حافظ بزرگ هم ، باز بازنده ایم در برابر این همه عاشقانه که می خوانی .... لبخند آسمانی ات زندگی مان می بخشد
یلدای امسال را یادت هست .... تولدت بود .... بچه های دایی کیک و شمع گرفته بودند .... برایت تولد گرفتیم ..... خندیدی ....خندیدیم ....
بهارهایمان به شوق عیدی لای قرآن تو و دعاهای لحظه تحویل سال است که بهار است و دل من بهارِ در راه را با عطر حضور تو می خواهد و اِلا که بهار می خواهم چه کنم .....
امروز از همیشه دلتنگ ترم .... قرآنت روی طاقچه به انتظار است و دل من بی تاب تر و منتظرتر که آیه های صبر بخوانی و التهابم را خنکای آرامش ببخشی ..... اما .....
تو و مادربزرگ ستاره های زندگی ما هستید ..... مادربزرگ غصه می خورد .... اشک می ریزد .... بی قراری می کند .... و می دانم که تو از این فاصله بی قرارتری که هر بار چشم باز می کنی او را سراغ می گیری و صدایش می کنی ....
 جمعه کنار تختت در آن اتاق سفید دلگیر دلم می خواست صورت به صورتت بگذارم و زار بزنم ... دستان پدرانه ات چه سرد بود وقتی بوسیدمشان و تو چه بی رمق چشم گشودی ....و من آتش گرفتم ....دلم ، نگاهت را تمنا می کرد ....  و حاجتش روا شده بود .... اما ...
چشم بگشا و عطوفتت را بر من ببار ای آسمانی ترین .... سجاده ات بی قرار لحظه های حضور است و تسبیحت به ذکر هیچ احدی جز تو رکاب نمی دهد .... پدربزرگ ! تو چشم و چراغ مایی ... ستاره من! باز هم بدرخش ....

خانوم معلم نوشت :
1ــ ستاره ام سوسو می زند* ..... سجاده های نیایشتان سبز .... ستاره مرا هم دعا کنید ...... (* جمله رو پسر خاله ام گفت ... دل من نوشت)

2ــ اللهم اشف کل مریض

3ــ هوای حوصله ام ابریست ...

4ــ زیاده عرضی نیست .... فقط ..... التماس دعا ......