سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صمیمانه ...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دیوارهای بلند دنیا ....

    نظر

جهان را صاحبی باشد خدا نام ....

*الهی ! من غریبم و ذکر تو غریب و من با ذکر تو انس گرفتم ، زیرا که غریب با غریب انس می گیرد.

دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند ، نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت . نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد .
کاش این دیوارها پنجره داشت و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد . شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم .
شاید هم پنجره اش زیاد بالاست و قد من نمی رسد . با این دیوارها چه می شود کرد ؟
می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد و می شود اصلا فراموش کرد که دیواری هست و شاید می شود تیشه ای برداشت و کند و کند . شاید دریچه ای ، شاید شکافی ، شاید روزنه ای ...
همیشه دلم می خواست روی این دیوار سوراخی درست کنم . حتی به قدر یک سر سوزن ، برای رد شدن نور ، برای عبور عطر و نسیم ، برای ... بگذریم . گاهی ساعتها پشت این دیوار می نشینم و گوشم را می چسبانم به آن و فکر می کنم ؛ اگر همه چیز ساکت باشد می توانم صدای باریدن روشنایی را از آن طرف بشنوم . اما هیچوقت ، همه چیز ساکت نیست و همیشه چیزی هست که صدای روشنایی را خط خطی کند .
دیوارهای دنیا بلند است و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار . مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه همسایه می اندازد . به امید آنکه شاید در آن خانه باز شود . گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار . آن طرف حیاط خانه خداست و آن وقت هی در می زنم ، در می زنم و می گویم : « دلم افتاده توی حیاط شما . می شود دلم را پس بدهید ؟؟!!! »
کسی جوابم را نمی دهد ، کسی در را به رویم باز نمی کند اما همیشه ، دستی ، دلم را می اندازد آن طرف دیوار .
همین و من این بازی را دوست دارم . همین که دلم پرت می شود .... آن طرف دیوار .
آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند ، تا دیگر دلم را پس ندهند . تا در را باز کنند و بگویند : بیا خودت دلت را بردار و برو . آن وقت من می روم و دیگر بر نمی گردم ....

من این بازی را دوست دارم ....

 

** از متن های زیبای خانم نظرآهاریِ .... لذت بردم ..... شما هم لذت ببرید ..... خودم نخواستم بنویسم .... یعنی خواستم .... اما باز می شد مثنوی هفتاد من .... خدایی ترسیدم که این بار مشمول لنگه کفشهای سیندرلاییتون بشم .... لذا چون پسر حاکمی در کار نبود برای بازپس دادن لنگه کفشهاتون ..... از متن کوتاه خانم نظرآهاری استفاده نُمودم ...... دانم که لذت می برید ....

خانوم معلم نوشت :

1. هفته پیش فقط سه روز مدرسه رفتیم ..... سه روز هم به مناسبتهای غدیرانه(شنبه) ، تعطیلی روتینانه(یکشنبه... هر هفته تعطیلم.....مدرسه غیر انتفاعی.... بخش تعطیلی یک روز در هفته اش خیلی خوبه ... خیلی کلاس داره ) و برفانه (پنج شنبه) مدرسه نرفتم ... خدایی نزدیک امتحانات پایان ترم تعطیلی های دلچسبی بود ... گرچه که برای بچه شب امتحان این تعطیلات کلا توفیری نداره .....

2. اون هفته چهارشنبه برف بازی کردیم تووووووووووپ ( از اصطلاحات ممنوعه در کلاس ..... جوجه ها لطفا نخونید .....) جاتون خالی ..... آی خندیدیم .... آی خندیدیم ..... به من و جوجه ها که خیلی خوش گذشت .... گرچه که خانوم ناظم از پشت پنجره بد نگامون می کرد ولی خدایی خوش گذشت ....

3. درخشانترین لحظه های زندگی ، کودکانه ترین لحظه های آن است . یادت باشد ، تمام قصه های عالم از دنیای کودکی می آیند و بزرگ می شوند . ( من از دنیای بی کودک می ترسم ــ هیوا مسیح )

4. گوشه ای می نشینم کنار علف ـ نگاه می کنم به سیب ـ می افتد در آب ـ و من خیس این سادگی می شوم . (شبانی که دستهای خدا را می شست ـ هیوا مسیح)

5. می دونی تعارض یعنی چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی کلمات ممنوعه که نباید تو کلاس به کار برده بشه و بچه ها منع باشن از به کار بردنشون... بعد خانوم معلم خیلی تصادفی آلزایمر بگیره ، وقتی داره از جوجه اش امتحان شفاهی بخوانیم می گیره و جوجه جان دستش می خوره به کتابش و کتاب می افته ..... نا خودآگاه  بگه چَه کار می کنی ؟ ..... بعد می شه حکایت وای به روزی که بگندد نمک ..... به این می گن تعارض در رفتار و گفتار و عمل ..... وای بر احوالم ....

6. حتی بدون بال ، کبوتر کبوتر است ...... پرواز بلدی ؟؟؟؟؟؟؟

7.گاه از گذران زندگی آنقدر دلزده می شوم که دوست دارم تا ابد در نقطه صفر لحظه بمانم یا لحظه مرا جا بگذارد و برای همیشه برود ....

8. به نشونه ها اعتقاد داری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ..... حالا یاد بگیر نشونه بشی ..... اینو یه اهل دل گفت ..... ذهنم درگیره ....

9. خدایی خدای خوشگلی داریم ..... عزا گرفته بودم برا امتحانای پایان ترم چطوری کلاسامو هماهنگ کنم که جوجه ها بی معلم نمونن ... امروز که برنامه رو چک کردم دیدم .... نیازی نیست من زحمت بکشم ..... خدا قبلا خودش هماهنگ کرده ....

10 . نمی دانم چرا اسم رقیه که می آید می لرزم از درون ..... چه سری است در این نام که ستون های دلم را می لرزاند و اشک ..... یا رقیه ..

11. زیاده عرضی نیست ....... فقط ..... دعا ....... دعا .......دعا ..... یادتون نره .... هوارتااااااااااااااااااااااااااااا محتاجم