سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صمیمانه ...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

روحم تبدار است ....

 

جهان را صاحبی باشد خدا نام ...

 بار اولی نبود که می دیدمش اما این بار خیلی فرق کرده بود . رنجور بود و محزون . خیلی پریشان بود . خسته و تبدار نگاهم کرد ، چشمانش از فرط اشک سرخ سرخ بود . صدایش از شدت ناله گرفته بود و از بس گریه کرده بود نفسش به شماره افتاده بود . هر چه پرسیدم فقط با چشمان خیس و تبدار نگاهم کرد . وقتی اصرار کردم به جای خالی دلش در قفس سینه اشاره ای کرد و ..... بستریش کردم ، دیگر به هوش نبود . اگر هم به هوش می آمد ناله ای می کرد ، یا اصوات نامفهومی از زبانش شنیده می شد اما دوباره از هوش می رفت . به وضوح از بندها و سیم هایی که به دنیا وصلش کرده بود خسته بود . انگار می فهمید که به زور نگهش داشته اند می فهمید که هنوز دلهایی هستند که به رفتنش رضا نداده اند و بال پروازش را بسته اند . بی تابی می کرد به هوش که می آمد نگاه ملتمسش را به دلهایی می دوخت که مانع رفتن بودند اما گویی این دلها زبان نفهم تر از آن چیزی بودند که می شد تصور کرد . دلم می خواست دستان داغش را در دست بگیرم اما نمی شد . او که جسم نداشت و تمام این سالها زنده به قلبی سرشار بود که این روزها آن را به کسی که نمی شناختم هدیه داده بود و اگر تقلایی هم برای ماندن بود بابت صاحب جدید دلش بود .... اما گویی تقدیر خداوندی ....

و امشب بدترین لحظات را می گذرانَد . دلی نیست تا در این همه بی تابی همراهیش کند و دلهای متصل نیز همچنان اصرار بر ماندنش دارند .... دکترش نا امید شده است . التماس می کند که رهایش کنند اما کو گوش شنوا .... الان ساعتهاست که دیگر حتی ناله هم نمی کند .... و دکتر می گوید شاید معجزه ای .... وگرنه فقط آزارش می دهید ..... این روح من است که حتی نمی توانم دستان تبدارش را در دست بگیرم چون جسم ندارد و جای خالی دل در جایگاه همیشگی اش ..... ای کاش آزارم می داد تا بنالم از درد این آزار ... اما سوزشی شیرین و دردناک همه روحم را در برگرفته است ..... روحم درد می کند ... تبدار است تا چند ساعت پیش می نالید و هذیان می گفت اما چند ساعتی است که دیگر خاموش شده است ..... فقط گاهی از گوشه چشمانش قطره اشکی داغ می چکد ، جانم را به آتش می کشد و ریشه ام را می سوزاند ... می ترسم این همه بی دلی را تاب نیاورد ... 

 

اگر با من نبودش هیچ میلی ... سبوی من چرا بشکست لیلی