سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صمیمانه ...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

... تا پرنده پرنده ندبه از دستانم به آسمان برود .

 

به نام او که هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود .

از مشرق احساس طلوع می کنم ، با شعله های گرم عشق ، خانه ام را پشت بازار تجرد می سازم ، رو به دریا .

می دانی ، می خواهم بی کرانه باشم . چشم به راهم ، چشم به راه لحظه های سبز اجابت .

چشم به راه پرواز تا شفاخانه وصل . بوی عروج لحظاتم را پر کرده است .

به بلوغ شاخه ها قسم ، دلم لبریز اشتهای سیب تجلی است از دستان باغبان .

جانم مست تشرف به تماشاخانه ملکوت است .

 

 

می خواهم به روستای فطرت بروم و در کنار قنات شهود دست و رو بشویم .

می خواهم مرغابی های احساس را به برکه حضور ببرم . دیگر از هوای آلوده به ریای شهر خسته ام .

می خواهم قنوت بگیرم تا پرنده پرنده ندبه از دستانم به آسمان برود .

پیشانیم عرق شرم تراوش می کند آنگاه که گذشته ام را به یاد می آورم

و گونه هایم بازی گاه کودکان اشک می شود .

هرگاه گذشته ام را به ذهن می کشانم باید گل استغفار را بر لبهایم بنشانم و در حوض توبه شنا کنم

و تو ای آفریدگارم ، ای خدا خوب من !

آنگونه پروازم ده که حتی پر شهود را فراموش کنم و تنها به بیشماری تو در ذات بیندیشم .

 

 

همیشه بر لبهایم گلهای مناجات بنشان و دستانم را به سمت خورشید پرواز ده

و در پناه سایه ات از قفس روز رهایم کن تا به گفتگو با تو گیسوان شب را شانه بزنم .