افسانه انتظار
به نام او که هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود .
قصه آمدنت سینه به سینه و نسل به نسل می چرخد و هنوز هم شنیدن این قصه برایم تکراری نیست و هنوز دوست دارم بگویند و بشنوم .شیوه آمدنت به زیباترین و با شکوهترین افسانه ها می ماند . لحظه نا امیدی انسان ، زمان شکنجه مهربانی ها ، درست لحظه احتضار خوبی ها ، وقتی که از دست هیچ کس کاری ساخته نیست ، یکباره از دور دست تاریکی و از فراسوی روشن افق های دور ، صدای شیهه رخشی جهان را می آشوبد . جان ها را می نوازد و دل ها را به وجد می آورد و آن وقت تو شاهزاده بی نظیر افسانه انتظار سوار بر اسب سفید از پشت کوهها و مرزهای غیبت ، با هاله ای از نور پدیدار می شوی . می آیی در حالیکه رقص شمشیرت آسمانها را می شوراند و صاعقه حضورت تمام ابرها را می شکافد . تو می آیی و به یکباره زمین که تا چند قرن پیش به کویر می مانست پر از گل و شکوفه می شود . از حرم نفسهایت ، غرور یخ ها می شکند و زَهره تمام برف ها می ترکد .
تو می آیی و با آمدنت تمام جادوها بی اثر می شود و ساحره مخوف تاریکی در تنگترین دهلیز زمان ناپدید می گردد و بعد دستان هنرمند تو می ماند و یک تابلوی سفید . آنگاه تو با قلم موی عدالت و انصاف و رحمت روی بوم سفید روزگار تصویری از یک دنیای آرمانی می کشی و تصویر دنیای وعده شده را ، آسمان را ، آبی آبی می کشی . قفس ها را می شکنی و پرنده ها را برای همیشه رها می کشی . به رودخانه ها اجازه حرکت می دهی و به جوانه شوق قیام . به درخت شیوه ایستادن می آموزی و به ابر طریقه باریدن . بعد نوبت به آدمها می رسد ، تمام غصه ها را پاک می کنی . همه آدمها را خندان و شاد نقاشی می کنی .
انتظار سخت ترین امتحان است . آنان که تو را عاشقانه دوست دارند هر روز ، هر دقیقه و هر ثانیه از عمرشان را در مکتب خانه غیبت جمع می شوند و پشت نیمکت زمان برگه امتحانی انتظار را حل می کنند فقط به امید آوردن نمره قبولی .....
و هنوز قصه آمدنش سینه به سینه و نسل به نسل می چرخد و تاریخ با تمام وجود لحظه رسیدنش را آرزو می کند .
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ...
میلاد با سعادت میراث پاکیها ، پیام آور ایمان ، واپسین قاصد عشق ، پرچم دار قبیله خون و حقیقت گمشده زمانه ، مهدی موعود بر همگان تبریک و تهنیت باد .
ما عهد دیرینه خویش را با صاحب صبح و امام عصر تازه می کنیم با خواندن دعای فرج