سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صمیمانه ...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

زندگی

    نظر

به نام او که هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

در آخرین روز ترم پایانی دانشگاه ، استاد به زحمت جعبه سنگینی را داخل کلاس درس آورد . وقتی که کلاس رسمیت یافت ، استاد یک لیوان بزرگ شیشه ای از جعبه بیرون آورد و روی میز گذاشت . سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل لیوان انداخت .

آنگاه از دانشجویان که با تعجب به او نگاه می کردند ، پرسید :

آیا لیوان پر شده است ؟

همه گفتند : بله پر شده .

استاد مقداری سنگریزه را از جعبه برداشت و آنها را روی قلوه سنگهای داخل لیوان ریخت . بعد لیوان را کمی تکان داد تا ریگ ها به درون فضاهای خالی بین قلوه سنگها بلغزند . سپس از دانشجویان پرسید :

آیا لیوان پر شده است ؟

همگی پاسخ دادند : بلی پر شده .

استاد دوباره دست به جعبه برد و چند مشت شن را برداشت و داخل لیوان ریخت . ذرات شن به راحتی فضاهای کوچک بین قلوه سنگها و ریگها را پر کردند . استاد یک بار دیگر از دانشجویان پرسید :

آیا لیوان پر شده است ؟

دانشجویان هم صدا جواب دادند : بله پر شده !

استاد از داخل جعبه یک بطری آب را برداشت و آن را درون لیوان خالی کرد . آب تمام فضاهای کوچک بین ذرات شن را هم پر کرد . این بار قبل از اینکه استاد سوالی بکند ، دانشجویان با خنده فریاد زدند :

بله پر شده !

بعد از آنکه خنده ها تمام شد ، استاد گفت :

" این لیوان مانند شیشه عمر شماست و آن قلوه سنگها هم چیزهای مهم زندگی شما مثل سلامتی ، خانواده ، فرزندان و دوستانتان هستند . چیزهایی که اگر هر چیز دیگری را از دست دادید و فقط اینها برایتان باقی ماندند ، هنوز هم زندگی شما پر است ."

استاد نگاهی به دانشجویان انداخت و ادامه داد:

" ریگها هم چیزهای دیگری هستند که در زندگی مهمند ، مثل شغل ، ثروت ، خانه . و ذرات شن هم چیزهای کوچک و بی اهمیت زندگی هستند . اگر شما ابتدا ذرات شن را داخل لیوان بریزید ، دیگر جایی برای سنگها و ریگها باقی نمی مانند . این وضعیت در مورد زندگی شما هم صدق می کند .

در زندگی حواستان را به چیزهایی معطوف کنید که واقعا اهمیت دارند . همسرتان را برای شام به رستوران ببرید ( قابل توجه آقایون محترم  ) ، با فرزندانتان بازی کنید ( بازم قابل توجه پدران عزیز  ) ، و به دوستان خود سر بزنید . برای نظافت خانه یا تعمیر خرابیهای کوچک همیشه وقت هست . ابتدا به قلوه سنگهای زندگیتان برسید ، بقیه چیزها حکم ذرات شن را دارند . "

 

حرفهای ما هنوز ناتمام ....

تا نگاه می کنی :

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی !

پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود

آی ...

آی ای دریغ و حسرت همیشگی!

ناگهان

چقدر زود

دیر می شود !

خبر اونقدر غافلگیر کننده بود که برای چند لحظه همگی مبهوت و متحیر به همدیگه نگاه می کردیم . انگار دلمون می خواست از نگاه همدیگه بخونیم که صحت نداره . ته نگاه همگیمون یه حرف بود دلمون می خواست که این یه کابوس باشه و یه نفربیدارمون کنه تا از شر این کابوس ترسناک خلاص بشیم . چهره اش حتی برای یه لحظه از خاطرم دور نمی شه . شیرزنی بود برای خودش . دست تنها سه تا بچه تربیت کرده بود مثل دسته گل . محال بود کسی مشکلی داشته باشه و از پیشش دست خالی برگرده . وقتی خبر آوردن سخنور بیمارستانه هیچ کدوم باورمون نشد . وقتی روی تخت بیمارستان دیدمش انگاری دنیا روی سرم خراب شد . این سخنور ما نبود . انگاری ..........

بچه های رفاه تسلیت می گم بهتون . ان شاء الله خدا صبرتون بده . ما برای همیشه خانم سخنور رو از دست دادیم ...

کاش مرگ معنی عاطفه را می فهمید