نقطه.... پایان ....
به نام او که هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
نقطه ....
و نگاه منتظر بچه ها به دهان معلم که بعد چه کنند ؟
معلم چند لحظه ای سکوت کرد . بغض غریبی گلویش را گرفته بود .
هرگز عادت نداشت بعد از نقطه، پایان دیکته را اعلام کند .
همیشه پس از نقطه با تمام انرژی می گفت : سر خط .
به انتهای دیکته هم که می رسید به بچه ها می گفت : ادامه اش بماند برای هفته بعد .
و بچه ها می دانستند که این یعنی ، دیکته تمام ، دفترها را ببندید .
اما ...... اینبار آخر خط بود و این ، دیکته آخر و بعد دیگر املایی نبود .
معلم چشمانش را بست . تنها چیزی که کورسوی امیدی برایش باقی می گذاشت شروعی دوباره (شاید ) در سالی جدید بود .
زمان به سرعت سپری می شد . کلاس در سکوت غم انگیزی فرو رفته بود .
صدای تیک تیک ساعت آزارش می داد . هرگز فکر نمی کرد آخرین نوشته اینقدر سخت باشد .
باید پایان دیکته را اعلام می کرد . انگار دستی بی رحمانه گلویش را می فشرد و راه را بر نفسش تنگ می کرد .
بالاخره با صدای خفه و لرزانی گفت :
ن....ق....طه.... دفترها بسته ، تمام .
و اشک امانش نداد ......
حلالم کنید
****************
دعا کنید که برگردم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
کاش مرگ معنی عاطفه را می فهمید .
امروز یکی از پروانه های باغ مدرسه برای همیشه پر کشید و به بهشت خدا سفر کرد.
خدایا به پدر و مادر و معلمینش صبر بده .
برای هر ستاره ای که ناگهان
در آسمان
غروب می کند
دلم هزارپاره است ،
دل هزارپاره را
خیال آنکه آسمان
همیشه و هنوز
پر از ستاره است
چاره است .