سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صمیمانه ...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

امان از دل زینب

    نظر

بسم رب الحسین

طنین آوای خسته و غمگین شکسته دلی سینه آفاق را می شکافد و دل عالمی را می لرزاند.این آوای محزون خواهری غریب است که در یک نیم روز تمام هستیش را تسلیم معبودش نمود .

ای زمین زینب گریبان چاک کرد

نیم روزی هستیش در خاک کرد

حالا تنها این ، خاطرات هستند که در هر گوشه از میدان جولان می دهند و خودنمایی می کنند .

آنجا خیمه گاه قافله دل است و آن خیمه که از همه بزرگتر است و پرچمی سبز رنگ آن را زیر سایه خود گرفته ، خیمه عزیزترین برادر دنیاست ، هم او که زینب وقت عقد با عبداله شرط کرد هرجا برود همراهش خواهم بود .

کمی آنطرف تر خیمه علمدار امنیت و آرامش را حاکم بر اردوگاه برادر می کند . گویی ضربان قلب خواهر با آهنگ قدمهای محکم و با صلابتش نظم می گیرد . زینب با خود مرور می کند : حتی یک بار هم مرا خواهر نخوانده است و به حسین برادر نگفته است و هر بار از او پرسیدم چرا ؟ سر به زیر و مودب پاسخ شنیدم : مادرم گفته غلامت باشم . و زینب به یاد می آورد که هرگز چشمان عباس را از نزدیک ندیده است ، هر بار که با او همکلام شده است او به حکم ادب در برابر خواهر سر به زیر انداخته است....

کمی آنسوتر رقیه کوچک در آغوش اکبر به خواب رفته است و علی با طره گیسوی خواهر بازی می کند و زمزمه جدایی را در گوشش نجوا می کند .

در خیمه کناری رباب کنار گهواره شش ماهه لالایی خداحافظی می خواند و لبهای عطشناک علی کوچک را می بوسد.

و در آن خیمه نجمه لباس رزم را بر تن قاسم می پوشاند اما.....

مادر اگر با این لباس بروم عمو به من اذن میدان نمی دهد ، نامه پدرم را بده تا جان را فدای عمو کنم.

و قاسم هم سیراب شراب بهشتی از دستان پیامبر می شود.

عبداله را ببین که لحظه ای دست از دست عمو جدا نمی کند وسری از حسین سوا نیست آخر عبداله فقط خاطره ای از پدر در ذهن کوچکش دارد و تمام این سالها را با صدای ضربان قلب حسین به خواب می رفته است .

و آن خیمه تبدار ، خیمه زین العابدین است که حسرت کشان دامن خیمه را بالا زده است و نظاره گر این میدان نابرابر است . 

کمی آن طرف تر آن تپه که تمام این روز را از قدوم این خواهر حاجت روا گشته و از قطرات اشک او کامش را تازگی بخشیده تل زینبیه است که در تمام لحظات پا به پای زینب شاهد عظیم ترین واقعه هستی بوده است .

آن سوی میدان نخلستان است و فرات.

نخلستانی که دست به دامان دستان علمدار شد و نخلهایش سیراب از شراب طهوری که سقا می برد تا سهم خیمه ها شود اما....

امان از دل زینب...

و فرات ، فرات که هر لحظه با تلاطم و خروش حسین را فرا می خواند اما در محاصره لشگر عدوان دست بسته مانده بود و دست آخرحسرت زده بوسه گرفتن از لبهای سقا باقی ماند.

این سوی میدان ، اینجا که زینب در میان نیزه شکسته ها به دنبال پیکری پاره پاره می گردد تا بر حنجر بریده اش به جای مادر و پدر و جد بزرگوارش بوسه بزند و در آغوشش بکشد گودی قتلگاه است . اینجا محل ملاقات است . اینجا حسین به خدا می رسد .

و حال زینب مانده است و یک کاروان تشنگی ، یک کاروان یتیمی ، یک کاروان غربت و یک امام بیمار و اسارت و رسالتی بزرگ . اوست که باید علم علمدار را به دست بگیرد و در کوچه پس کوچه های کوفه و بازار شام با کلام حیدری و متانت فاطمی اش برای ابد یزیدیان را رسوا کند تا عاشورا برای همیشه در تاریخ و در دلهای عاشقانش نامیرا بماند. 

و آنچه در این راه زینب را یاری می دهد و شجاعتش را صدچندان می کند نوای دل انگیز صوت قرآنی ست که از فراز نیزه به گوش می رسد .

ای کاش این بار هرم محرم با نسیم سیمای ملکوتی صاحب عصر و الزمان فرو بنشیند....

زان فتنه خونین که به بار آمده بود

خورشید ولا بر سر دار آمده بود

با پای برهنه دشت ها را زینب

دنبال حسین سایه وار آمده بود