سفر عاشقی
به نام او که هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
دلم هوای رسیدن به سر نشانده ولی
به دعوتی که نکردی همیشه سر کرده
مکه مدینه منا حج عرفات طواف عمره مفرده بقیع غربت اشک اشک احرام کعبه سفید سفید سفید کفن سرزمین وحی احد ابراهیم مسجد شجره حرفهای دلتنگی خدا خدا خدا مسجد خیف قربانی زمرد سبز نبوی هفت دور عاشقی قرآن سعی صفا مروه تشنگی هروله هاجر اسماعیل اصغر کاروان کربلا بانگ الرحیل عباس خیمه ها عرفات مهدی فاطمه (عج) مشعر الحرام پیش از طلوع آفتاب رمی جمرات جمره اولی جمره وسطی جمره اخری اللهم لبیک حسین (ع ) حج ناتمام زینب و باز هم لبیک سحرخیز مدینه در سوخته آه حسرت مسجد النبی کوچه های بنی هاشم عطر یاس بغض بغض بغض اشک اشک اشک نیایش غار حرا اقراء کعبه کعبه کعبه تمتع مسجدالحرام مقام ابراهیم ناودان طلا حجر اسماعیل نماز وحدت مسجد ذوقبلتین دیدار خانه پیامبر نور سجده مسجد سبعه وادی ایمن مناجات یک ماه عشق ورزی ستون توبه نیمه شب حجرالاسود حمزه سیدالشهدا تقصیر مرغ دل نیمه شب زمزم عطش قربانی رکن یمانی دیدار دیدار دیدار
از روزی که حجاج راهی سفر عشق شدن بغض عجیبی راه بر نفسم بسته هیچ سالی اینطوری نبود نمی دونم چرا امسال کبوتر دلم گرد غربت بقیع و گنبد خضرا پر می زنه اما حیف حیف که .............
چند روزی می شه که دارم با کاغذ و قلم و کلمات کلنجار می رم که بنویسم اما هر چی فکر می کنم نمی تونم اون قشنگترین ارتباط رو بین این همه کلمه روی کاغذ بیارم . خیلی گشتم تا مطلبی پیدا کنم که بتونم با اون حرف دلم رو بزنم و امروز...............
خدا می آید
به استقبال خدا برویم ...
هنوز به استقبال خدا نرفته ام .
هنوز می ترسم که خدای بزرگ را رو در رو ملاقات کنم.
و می ترسم که به خانه اش قدم گذارم .
هنوز مهر زندگی در عروقم می دود .
هنوز یک سره پاک نشده ام .
با اینکه در حیات خود همیشه با او راز و نیاز می کنم ،
همیشه او را می خوانم و همیشه به سوی او می روم ،
اما ، اما هیچگاه رو در رو و بی پرده در مقابل او ننشسته ام .
گویی می ترسم که از شدت نورش کور شوم .
او را خیلی دوست دارم ، او خدای من است ، محرم راز من است .
تنها کسی است که هرگز مرا ترک نکرده است .
سراپای وجودم سرشار از عشق و محبت اوست ، اما از او می ترسم .
از پشت پرده با او راز و نیاز می کنم .
جرات ملاقاتش را ندارم.
او همیشه آماده است که مرا در هر کجا و در هر شرایطی ملاقات کند .
این منم که از او می گریزم .......
دکتر چمران
...................
و حسین به استقبال خدا می رود .
از گودال قتلگاه او به آسمان نقبی زده اند
و خدا در آستانه این نقب منتظر ایستاده
حسین به استقبال خدا می رود .
و شگفت اینکه یارانش را هم با خود می برد .
مبادا پنداری که یاران او تنها هفتاد و دو تن بوده اند .
حسین قافله سالار عشق است .
این قافله هر سال از عرفات دلها به عزم دیدار خدا به راه می افتد .
و چه زود هم به مقصد می رسد .
بانگ الرحیلش را می شنوی ؟
شتاب کن ! حرکت نزدیک است .
حج بهانه است برای رفتن و رسیدن
زمزم بهانه است برای سیراب شدن از شراب بهشتی
اللهم لبیک .... آمدم پروردگارم ....این حسین است که دعوت معشوق را لبیک می گوید
به مدینه آمده است تا با جد بزرگوارش تجدید پیمان کند تا به برادر مژده دیدار بدهد و در کوچه پس کوچه های غریبی بنی هاشم اشکی بر مظلومی علی بریزد و دمی با مادر پشت در نیم سوخته خلوت کند
احرام می بندد تا گرد معبد عشق هفت دور عاشقی را بگردد اما هفت دور عاشقی او در کربلا باید باشد و احرامش به رنگ خون
رباب ! ببین اسماعیل هاجر را با هفت بار سعی بین صفا و مروه سیراب از زمزم عشق الهی کردیم و اصغر تو را بر فراز دستان لرزان پدر به تیر سه شعبه سیراب از شراب بهشتی.
عباس فدایی برادر است ، چون علی (ع ) که لحظه ای از پیامبر خدا دور نمی شد او نیز آنی از مرادش غافل نمی شود . هر لحظه ذکر لبش یا حسین است و
حله ام احرام خون ، تلبیه ام زمزمه
زمزم من تشنگی ، کعبه من علقمه
علمدار است و زینب دلخوش است که تا علم در دستان عباس است احدی جرات جسارت به حریم اهل بیت را ندارد
زینب را دلشوره ای عجیب در بر گرفته اینجا حرم امن الهی ست .....
کاروان التهاب رفتن دارد و شوق وصل ، در تقدیر این کاروان است که اعمال را در سرزمین مقدس دیگری به پایان برساند
و ناگاه حسین فرمان رفتن می دهد .....
و کاروان عشق می رود تا قربانیانش را در مسلخ عشق تقدیم یار کند