پدر بزرگ دوستت دارم ...
جهان را صاحبی باشد خدا نام .....
* پدربزرگ خوبم .... دوستت دارم . . . خیلی
دو روزی هست که دورترین خاطرات برایت آنقدر نزدیک و قابل لمس شده اند که گویی همین لحظه در حال وقوعند ، و این ترسی عذاب آور به جان تک تک مان انداخته است ... نگاه هایمان را مضطرب و پریشان از یکدیگر پنهان می کنیم که مبادا از تلاقی نگاهی با نگاهی دیگر راز این اضطراب از پرده دل برون افتد ..... مادربزرگ از همیشه نگرانتر و آشفته تر است .... وابستگی تان به هم زبانزد فامیل است .... همه می دانند که هنوز بعد از این همه سال زندگی ، مادربزرگ اگر قرار باشد جایی برود حتما از تو اجازه می گیرد ... علاقه و احترامش به مردش ستودنی ست .... تو هم سخت به او دلبسته ای .... این را از بارها و بارها به نام صدا زدنش در طول روز می فهمم ..... از اینکه هربار چشم باز می کنی اول سراغ او را می گیری .....
اصلا ، این دلبستگی شما دو نفر است که چون مغناطیسی فرزندان و نوه هایتان را گِرد هم جمع نگه داشته است ..... وابستگی و علاقه تک تک ما به هم و به شما سرچشمه زیبایی دارد چون تو و مادربزرگ ..... سرچشمه ای که همه می خواهیم و دعا می کنیم همچنان جوشان باشد و جاری .....
حالا مدتهاست دیگر از داستان گویی های شیرین تو با آن لهجه زیبا و دوست داشتنی خبری نیست ..... دلمان برای لبخندهای دلنشینت تنگ است نازترین پدربزرگ دنیا ....... ناله که می کنی انگار آتشی تا عمق جانم را می سوزاند ..... روز به روز نحیف تر می شوی ....یادم می آید قبلترها هر بار که پدر یا دامادهای دیگر خانواده برای دیدنتان می آمدند هر دوی شما باید به احترامشان از جا بلند می شدید ، این خواست دلتان بود که کوچکترها را به کمال احترام کنید ..... وقت رفتن هم مقید به بدرقه بودی ...(این اولین درس زندگی در کلاس شما بود که ما همه آموختیمش)، اما امسال وقتی برای تبریک روز پدر همراه بابا به دیدنت آمدیم حتی نای باز کردن چشمانت را هم نداشتی .... و من چقدر ابری و بغض آلود بودم ؛ چشمان پدر هم به اشک نشسته بودند .....
امروز مادر نمازت را می خوانْد تا تو هم بخوانی ..... فدای نماز خواندنت ، من فیلم گرفتم و اشک ریختم .... یاد سجاده سبزت افتادم که همیشه کنار اتاق بود و منتظر تا لحظه سبز نیایش که میزبان قدمهای نازنینت باشد ..... اما حالا ماه هاست دلتنگ و غم زده در انتظاری (شاید) بی پایان ..... (به اینجا که می رسم جمله ام تمام نمی شود .... نمی خواهد که تمام شود .... نمی خواهد ... من هم نمی خواهم ....)
ماه رمضان ها ، سفره افطار خانه ات که دیگر برای خودش حکایتی داشت دلچسب و شیرین ..... ما همه مهمان بودیم بر سفره دل دریایی ات ...... پدربزرگ! من هر چه خاطره عزیز دارم از میزبانی صمیمانه توست در غروب های دوست داشتنی ماه مبارک بر سفره افطارت ..... همیشه از اول رجب ، سراغ می گرفتیم روزی را که قرار بود دور هم جمع شویم و پای سفره افطاری بنشینیم که تو مهربان میزبان آن بودی .... اما امسال میزبان مهربان ما توان ندارد حتی برای یک سلام ....
پدربزرگ! هزار سال هم که بگذرد باز هم می گویم : تو و مادربزرگ چشم و چراغ مایید ..... ستاره های درخشان زندگی تک تک ما....هنوز نفسهایت معطر است به عطر ملکوتی دعا برایمان ..... بدرخش ، باز هم بدرخش نورانی ترین ستاره ام که دلم روشن است به درخشش چشم نواز تو ......
خانوم معلم نوشت :
1. دلنگرانم ... برای پدر بزرگ .... تمام گذشته اش رو تو این دو روز دوره کرده ..... :((
2. وقتی بابا می رن سفر خونه خیلی سوت و کور می شه .....دلم تنگ شده ..... بابایی یادت نره پیش امام رضا من رو هم یاد کنی... دوستت دارم ...
3. تو لحظه های سبز نیایش برای پدربزرگ من هم دعا کنید ..... :(( .... :(( ..... :((
4.یه همکار تازه اومده ..... روز اولی که رفتارش بدجوری سیلی بود ....
5. سختی دنیا صدسال اولشه .... بعد بهش عادت می کنی (حالا می فهمم که راست می گه ...)
6. یه دوست نازنین دارم که تازه از مکه برگشته ، می دونم اینجا هم سر می زنه ... عذر تقصیر مامانی ، این روزها خیلی شلوغ پلوغه .... در اولین فرصت جهت عرض ادب می زنگم ..... علی الحساب : زیارتت هوارتا قبول .... ان شاءالله با کوله باری پر از معنا و معرفت از این سفر برگشته باشی .....
7. If life is a "GAME" I wish U always "WIN" .. If life is a "JOURNEY" I wish U walk on "ROSES" .. If life is a JOY I wish U always SMILE
8. تو آن شعری که من جایی نمی خوانم،که می ترسم ....به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم ....( م... خ... د )
9. زیاده تر از این عرضی نیست .... فقط .... التماس دعا .....
**** خدایا! به هر که میوه سنگین عشق می دهی ، شاخه وجودش را می شکنی . تو خود مرهم شاخه های شکسته باش ...