می خوام بی ربط بنویسم ...
جهان را صاحبی باشد خدا نام ....
* آنگاه که نا امیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی شوی ، به من امیدوار باش ... (زمر ــ 53)
می خوام امروز بی ربط بنویسم .... زدم تو خط بی ربطیات ... شما هم اگه دلتون خواست (که مطمئنم می خواد .... «به این می گن اعتماد به نفس در اعلی ترین حد ممکن :) ») بی ربط بخونید ....
چند شب پیش از سر حوصله سررفتگی نشستم پای سیستم و از اونجایی که حوصله نت و وبلاگ و مسنجر و ... نداشتم رفتم سراغ بازی مورد علاقه ام (چیه ؟ چرا اینطوری نگاه می کنید ؟ خب بازی دوست دارم ... ) تو این بازی توپک های رنگی رنگی زیادی هستند که رنگ های مشابه باید کنار هم قرار بگیرن تا حذف بشن و امتیاز به دست بیاد ... تو مرحله هشتم بازی chuzzle بیشتر ردیف هام قفل شده بود .... همه چیز به هم ریخته بود و می دونستم فقط یک یا دو حرکت بیشتر ندارم برای رها شدن از این قفل ها .و هر حرکت اشتباه باعث می شد بازی رو از دست بدم .... عاقبت تفکرات بی نتیجه بود و پیغام NO MORE MOVE بدجوری حالمو گرفت ... به دنبال این پیغام یه ستاره کوچولو هم ظاهر شد که نوید یه فرصت رو می داد ...... تو مرحله 12 بعد از سومین پیغام آزار دهنده NO MORE MOVE دیگه از هیچ ستاره کوچولویی خبری نبود و GAME OVER شدم در واقع فرصت ادامه بازی رو از دست دادم ....
بعد از بازی به این فکر کردم که زندگی دقیقا همینه .... روال عادی داره و همه چیز آرومه اما درست زمانی که همه چیز داره به خوبی پیش می ره یه اتفاق می شه اولین قفل زندگی .... ممکنه تو یه برهه زمان یه عالمه قفل زندگی آدم رو مختل کنه به عبارتی همون به مو رسیدن خودمون و در نهایت دیگه هیچ حرکتی نباشه برای خلاصی و اونوقته که اون ستاره کوچولوئه می شه یه روزنه امید و فرصتی که خدا می ده برای رها شدن از گره ها.... شاید این اتفاق چندین بار تو زندگی هر کدوممون بیفته ..... اما یه وقتی، یه جایی ؛ممکنه در اثر ندونم کاری GAME OVER بشیم .... بعدش باید از نو شروع کنیم .... با توکل .... دستمونو بذاریم تو دست اون قادر بی همتا یه یا علی بگیم و از اول شروع کنیم .....
و هر صبح نوید تولدی دوباره است .... شروعی نو برای زندگی ای نو .....
** سیل فصلی اومده بود و رفته بود برا همین ادبیات نوشته چنگی به دل نمی زنه ....شرمنده اخلاق ورزشکاری همگی
خانوم معلم نوشت :
1ــ با تمام بی کسی هایم کسی دارم هنوز ....
2ــ اول صبح دم در که عزم عزیمت به مدرسه دارم مثل سیل سرازیر می شن این کلمه ها نه وقت بهره برداری ازشون هست (چون اغلب دیر شده و باید برای رسیدن به زمزمه ملکوتی دعای عهد فرشته ها تا مدرسه بدوم) نه امکانات و بودجه برای احداث یک سد چند منظوره جهت بهره برداری آتی از این سیل .... بعد از ظهر هم که این سیل فصلی اومده و همه چیز رو شسته و رفته ؛ برگردوندنی هم که نیست .... هی روزگار ...
3ــ یکشنبه شب کانون زندانیان سیاسی مسلمان قبل از انقلاب جهت تجلیل از جوانمردان الهی قصر از این مردان مرد به همراه خانواده دعوت به عمل آورده بود تا هم از بندهای زندان قصر بازدید کنند و هم جهت تجدید خاطرات گپی دوستانه با هم بزنند ... لبریز غرور و افتخار بودم وقتی کنار پدرم توی این هزارتوی وحشتناک قدم می زدم ... وقتی پدر کنار سلول شماره 12 ایستادن و گفتن من 3 سال و نیم اینجا بودم دچار یه حس غریب آمیخته با بغض شدم .... چه روزایی گذروندن .... توی حیاط ها گروه گروه ایستاده بودن و از اون روزا یاد می کردن و صدای خنده هاشون آدم رو به وجد می آورد .... در مورد اون شب حرف بسیاره فقط یه چیزی هست اگه نگم خفه می شم .... برادران محترم شهرداری نمی ... اگه تو بخش پذیرایی دخالت نمی کردن که باعث این همه بی نظمی و اتلاف وقت بشن .....
4ــ خدا آن حس زیباییست .... که در تاریکی شب ها .... زمانی که ... هراس مرگ می دزدد سکوتت را ، یکی مثل نسیم می گوید : کنارت هستم ای تنها ...... و قلب آرام می گیرد ....
5ــ بهم گفت : آخه این دل بی طاقچه به چه درد می خوره ؟ ..... بغض کردم : مگه چشه ؟ ..... چشماش پر از خشم شد : بخشیدیش ؟ به همین سادگی ؟ آخه دیوونه اون بی وجدان بخشیدنی بود ؟؟؟؟؟؟؟؟ ....... ــ اون بی وجود بخشیدنی نبود من سزاوار آرامش بودم . دلم هم همینطوری بی طاقچه قشنگتره .... نازنین ! زندگی کوتاهتر و راه طولانی تر از آن است که پشت یک سنگ بمانیم . بی خیال طاقچه ماقچه .... هر کی به هم ریختت بهش آرامش بده ... حساب و کتاب اصلی دست اونه نه من و تو ...به وقتش ، خودش خدمتش می رسه ...?ok ... حالا اون بغضی شد : چی بگم ؟؟؟؟؟؟ نمی فهمم چه جور آدمی هستی ....
6ــ گر قلندر نیستی شبگَرد باش ..... جان مولا هر که هستی مرد باش
7ــ خداوند وجود هرکس را چون دریا خلق کرد تا همانند غواص در پی مرواریدهایی باشد که او را به دریای درخشان رحمت الهی برساند .
8ــ سعی کنیم روی باور آدمها اثر مثبت بذاریم و به باورهاشون احترام ..... اصل یقین با همین باورها ساخته می شه .... (وای به وقتی که دل باور کسی بلرزه)
9ــ اونی که ادعای مردونگی می کنه الزاما راست نمی گه ...مرد بودن و مردونگی کردن عُرضه می خواد که بعضیا فاقدش هستن ... متاسفانه (برای یک مخاطب خاص : من خیلی از تو مردتر بودم تو دست هر چی نامرده از پشت بستی ..... sorry for you)
10ــ ای دختر عزیزم ، مهمان اشک ریزم ...... من سر به تن ندارم ، از جا چگونه خیزم ...... بابا به جان زهرا ، سیرم از این زمانه ..... بین پیکرم کبود است ، از ضرب تازیانه ...... یا رقـــــــــــیه(س)
11ــ زیاده عرضی نیست ..... فقط .....دعا .... دعا .... دعا ..... یادتون نره .........