سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صمیمانه ...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

جاء الحق ....

    نظر

جهان را صاحبی باشد خدا نام ....

*... و فجر ده گانه ما از دوازده شروع شد . از فرود پرواز انقلاب ، از پهلو گرفتن کشتی امید بر امواج چشم های منتظر ، از قد کشیدن دست های جوینده ، دل های بی تاب و خواهنده ...

زمین ، نفس کشید و از کابوس زمستانی سر برداشت . صدای مردی بلند آوازه خواب را در چشمان محنت زده باغ شکست . تن دیوارها ، از زخم و شعار پر شده بود . در اضطراب چشم کوچه ، دریاچه ای سرخ روییده بود که فاصله ها محو شدند ، خون در رگ حادثه جوشیدن گرفت . خوشه های خشم بر علف های هرز استبداد ، تنیده شد و آن را از بُن بیرون آورد . مبدا بهار تغییر کرد و تقویم های کهنه ، دور انداخته شدند . از بغض کهنه ترانه ، یاسمن رویید و آفتاب درخشان پیروزی که سالها در بند تازیانه های شب ، گرفتار شده بود ، زنجیرهای طاغوت را پاره کرد و سر از افق روشن بهمن برداشت . فاصله ها فرو ریختند و بن بست ها ، بینا شدند و سرخی خون ، قامت خمیده شمشیر را شکست و انقلاب در 22 بهمن ماه متولد شد . پرندگان رهیده از قفس حنجره ها ، به آشیانه رسیدند . خیابان رنگ عشق گرفت . آواز رهایی از در و دیوار طنین افکن شد و روح خدا با کلام خویش ، معجزه کرد . کوچه ها پر از بوی گلاب و اسپند شد . بوی خوش «عاشقی» ، ملائک را به طواف ایران کشانید . عرشیان هلهله کنان ، مژده طلوع حق و نابودی باطل آوردند . زلال سپیده در شریان افق ،گردش یافت و شب برای همیشه فراری شد . خبر رسیدن نگار پیروزی ، کوچه باغها را گلباران کرد و ظفر پا بر لطافت گلبرگ های میهن گذاشت و در میان گلستان وطن خانه کرد . آن روز همه گلها شکفتند ، اقاقی ها سرود لبخند خواندند و آن را غزل غزل در نغمه شاد عندلیبان چمن پیچیدند و بر اعجاز کلام روح الله هدیه کردند . آن اَبَرمرد بلورینْ نگاه که ارمغانش همه سبز و کوله بارش همه نور بود . . .

خانوم معلم نوشت :

1ـ کلمه ها تو مغزم وول می زنن و می خوان بر سپیدی کاغذ جاری بشن اما چون هنوز نظم نگرفتن محکوم به اسارت هستن پس خیلی محترمانه مثل یه خانوم معلم با شخصیت دست به یه سرقت ادبی کوچولو زدم و متن بالا رو انتخاب کردم برای این پست .

خصم می خواست که در بند کشد طوفان را .... بند زنجیر کند قافله شیران را ...... و ندانست که در عزم تو بی تاثیر است ..... شیر شیر است اگر در قفس و زنجیر است .

 3ـ این روزا مدرسه خیلی خوشگل شده ، برای این ایام تزئینش کردیم .... دو تا باغچه قشنگ تو راهروی طبقه دوم درست کردیم تا دم در اتاق امام .... بچه ها هم مثل من این روزا رو خیلی دوست دارن .... روز شنبه زنگ انقلاب تو مدرسه توسط دکتر علی احمدی نواختیده شد .... (جمعه ای داشتیم تو مدرسه برا آماده شدن برای شنبه صبح)

میدان امام خمینی (ره) . خیابان کوشک مصری . کوچه شهید یارجانی . موزه عبرت ایران ..... بد نیست این ایام یه سری به اینجا بزنیم ....

5ـ صبورا ! تپه ای سکوت ، نصیب دوردست می کنی ... گنج پنهانی ، نصیب خاک .... سکوت و ستاره نصیب دشت می کنی .... سیب و سایه نصیب باغ .... گریه کودکان و زخم آدمی .... فقر دشت و راههای بی نشان ، نصیب من ...
رحیما ! چه دوست ترم می داری . (شبانی که دستهای خدا را می شست ــ هیوا مسیح)

6ـ این روزا هربار که تلویزیون کمیته مشترک رو نشون می ده بابا یه حال عجیبی می شه ... انگاری برمی گرده به بهار 54 ...  به اون دوشنبه جهنمی ... ساعت 11 صبح ... پیکان سفید رنگ .... سیلی ... فحش ... ناسزا ... نوارها و اعلامیه ها .... به 7 ماه شکنجه .... به 7 ماه کتک خوردن و ..... خدا چقدر بهشون مدیونیم ..... چقدر این سرمایه های ارزشمند انقلاب به گردنمون حق دارن و ما .....

7ـ  معلم زینب و درسش جنونه ..... الفبای کلاسش حاء و سین و یاء و نونه
و تو .... چشمت به چهره چون ماه برادر می افتد که بر فراز نیزه ، طلوع ...نه ... غروب کرده است . خون سر ، پیشانی و محاسن سپیدش را پوشانده است و موهای سرخ فامش در تبانی میان تکانهای نیزه و نسیم ، به دست باد افتاده است . تو سرت سلامت باشد و سر معشوقت حسین ، شکافته و خون آغشته ؟! این در قاموس عشق نمی گنجد . این را دل دریایی تو برنمی تابد . این با دعوی دوست داشتن منافات دارد ........ آری ... اما ... آرامتر زینب ! تو را به خدا آرامتر .... اینسان که تو بی خویش ، سر بر کجاوه می کوبی ، ستونهای عرش خدا به لرزه می افتد ....(آفتاب در حجاب ـ سید مهدی شجاعی)
8ـ امیدوارم دوستان بتونن با این مطلب ارتباط!!!!! برقرار کنن !!!!! ؛)
9ـ هم زمانی امتحانات خودم و جوجه ها + لیست نمرات جوجه ها و کارنامه + آماده سازی مدرسه جهت ایام الله دهه فجر = دیر برگشتن به خونه و خستگی مفرط و هنگیدن مغز و خواب رو بر هر کار دیگه ای ترجیح دادن ـــــــــــــــــــ از همه اینها نتیجه می شود وبلاگ با تاخیر به روز شد ..... همه این آسمون ریسمون مال یک کلمه بود : ببشیق (همون ببخشید خودمون)

10ـ نوای روی وبلاگو خیلی دوست دارم برا همین فعلا برنمی دارمش ....

11ـ زیاده عرضی نیست..... فقط ... دعا ..... دعا ..... دعا ..... یادتون نره ......... هوارتاااااااااااااااااااااااااا محتاجم (یکی گفت نخ نما شده ولی بعضی چیزا هر چی نخ نماتر ارزشش بیشتر ؛) .... )