بسم ربّ الفاطمة
افتاده ام كنار تو در داغ اضطراب
در پشت چشم بسته ات ، اي روح آفتاب
از چشم من سوال : چرا زود مي روي ؟
از سوي تو نمي رسد آخر چرا جواب !!!
تكيه بزن به سينه ي من تا كه بشوني
دارم خراب مي شوم از غصه ات ، خراب
از صبح تا به نيمه شب گريه مي كني
اصلا بيا به خاطر من اندكي بخواب !
آمين شهر رسيده به گوش از دعاي مرگ
زانوي من خميده شد از ترس استجاب
يك مشت پر ! براي پريدن سبك شدي
هي بال مي زني به پيش من اي رفته رفته آب !
باران گرفته ، صبر كن كمي ، مرو
از اين هواي ابري چشم ابوتراب
انگار بايد از تو خداحافظي كنم
گاهي بگير سراغ مرا ، مي كني ثواب
*****
يا سيدي عباس