( بنام تو اي آرام جان )

زندگي را عشق زيبا مي کند
بندگي را عشق معنا مي کند
عشق محزون مي کند قلب تورا
عشق هادي مي شود عقل تورا
عشق باشد هستيت گلگون تر است
عشق باشد روح تو رنگين تر است
عشق ليلي را چو مجنون مي کند
عشق هستي را دگرگون مي کند
عشق تو هست تو را معنا کند
عشق تو در جان تو غوغا کند
سلام و عرض ادب و ارادت بر صميمانه ترين صميمانه ها
عمر زيادي اين عيب رو داره كه هر روز شاهد رفتن عزيزي باشم
در اين وانفساي زندگي كه نياز به موندن ها براي دادن قوت قلب و دلگرمي بيشتر از هميشه حس ميشه ، هر روز به كلام هايي از جنس خداحافظي بر ميخورم كه جز غمي بر دل اثر ديگري نداره
انگاه كه بانوي اسماني عليرغم ميلش و فقط بخاطر ايثار براي ديگري تنها ماواي درد دل هاي اسمانيش را بست ، غمي بزرگ وجودم رو فرا گرفت با اينكه دلم ميخواست با صداي بلند بهش بگم :
اسماني ، تورو خدا ، تورو به جان عزيزي كه بيشتر از همه دوستش داري نرو ، بمان تا از حضورت بهرمند باشيم .... ولي عليرغم ميلم قبول كردم و احترام گذاشتم به تصميمي كه گرفته بود و با اميد به اينكه روزي ديگر خواهد امد ، دل به اينده خوش كردم
هنوز سنگين ان غم را بر جان و دلم حس ميكردم كه غمي ديگر با نوشته هاي شما بر دلم نشست و باز عليرغم ميلم ميگويم به تصميمي كه گرفتيد احترام ميگذارم ولي با اميد به اينكه شما بر خواهيد گشت به روز هاي اينده چشم خواهم دوخت
شب قبل با عزيزي گفتگو ميكردم كه او نيز تصميم به بستن وبلاگش نموده بود
ابتدا قصد داشتم خلاصه اي از ان گفتگوي مفصل رو اينجا بنويسم ولي ديدم چون طولاني خواهد شد و كسي راغب نخواهد بود كه ان متن را تا انتها بخواند لذا صرفنظر كردم
اما جمله اي ان عزيز گفت كه به دلم نشست همانكه دليل رفتنش بود ، با اجازه اينجا مينويسم شايد همونطور كه بر من تلنگري بود براي به خود امدن شايد براي ديگران نيز قابل استفاده باشد
وقتي دليل رفتن رو پرسيدم گفت : ابتدا كه وبلاگ را ايجاد كردم با نيت اينكه مفيد باشم براي خود و اطرافيانم اغاز به نوشتن كردم و چون نيتم خدايي بود هميشه از نوشته هايم لذت ميبردم ولي اين اواخر حس حسادت و از همه بدتر غرور بي جاي خود بزرگ بيني منو به جايي كشاند كه براي اينكه هميشه وبلاگ برگزيده باشم سعيم رو از ان جهت كه ديگران رو به زير كشيده باشم معطوف به نوشته ها ميكردم حالا كه به خود امدم و ديدم از ان نيت الهي چقدر فاصله گرفتم سعي دارم تا زماني كه لازم باشد براي احياي ان ارزشها ، مدتي چيزي ننويسم و ...... در دل گفتم خوش به حالش كه خداوند بهش چنين عنايتي داشته و اورا از لبه پرتگاهي ژرف نجاتش داده و غبطه خوردم كه ايكاش من همچون ان عزيز ، به پالايش دروني ميرسيدم و با تفكر به رفتار و كردار خود و اصلاح معايبم ، موجبات رضاي خداوند رو فراهم ميكردم
سخن به درازا كشيد اما اميدوارم شما نيز كه ساز رفتن را كوك كرديد در هر موقعيت زماني و مكاني كه قرار داريد ، هميشه عنايت خداوند و موفقيت روز افزون قرين راهتان باشد ..... انشاالله
اينرا بدانيد كه بي صبرانه منتظر بازگشت شما و حضور صميمانه ها در جمع بلاگر ها هستم .... به اميد انكه انروز نزديك باشد
عشق من تنهاترين عشق خداست
عشق من مهجور از دنياي ماست
عشق من غصه مخور دل بد مکن
گر چه بي معناست غمگينم مکن
عشق من روح مرا درياب تو
عشق من عمر مرا برتاب تو
دل رها شد ديده بي سو مي رود
ذهن من بي جان شد و جان مي رود
عزت زياد ..... سرفراز باشيد
يـــاعلـــي مـــدد