|
بعد از آن شد پيش شير پنجهزن | |
زان سبب كاندر شدن او ماند دير | |
خاك را ميكند و ميغريد شير | |
گفت من گفتم كه عهد آن خسان | |
خام باشد خام و سست و نارسان | |
دمدمهء ايشان مرا از خر فكند | |
چند بفريبد مرا اين دهر چند | |
|
چون نه پس بيند نه پيش از احمقيش | |
|
|
لفظها و نامها چون دامهاست | |
لفظ شيرين ريگ آب عمر ماست | |
آن يكي ريگي كه جوشد آب ازو | |
سخت كميابست رو آن را بجو | |
|
فارغ آيد او ز تحصيل و سبب | |
|
|
چون معلم بود عقلش ز ابتدا | |
بعد ازين شد عقل شاگردي ورا | |
|
|
تو مرا بگرار زين پس پيش ران | |
حد من اين بود اي سلطان جان | |
هر كه ماند از كاهلي بيشكر و صبر | |
او همين داند كه گيرد پاي جبر | |
هر كه جبر آورد خود رنجور كرد | |
تا همان رنجوريش در گور كرد | |
گفت پيغمبر كه رنجوري بلاغ | |
رنج آرد تا بميرد چون چراغ | |
جبر چه بود بستن اشكسته را | |
|
چون درين ره پاي خود نشكستهاي | |
بر كي ميخندي چه پا را بستهاي | |
وانك پايش در ره كوشش شكست | |
در رسيد او را براق و بر نشست | |
|
قابل فرمان بد او مقبول شد | |
تاكنون فرمان پريرفتي ز شاه | |
|