يک ستاره غروب کرديک ستاره طلوع کرد. در کجاي اين کهکشان, بي انتهامي رود ستارهء مادر سرگشتگي سودايي خود؟
.....
آخ كه ميدوني چي كشيدم وقتي به زور از اروند خواستن دل بكنيم
آخ كه ميدوني سجده رو خاك هاي شلمچه چه حالي داره اما يه هو يكي بياد بزنه رو شونت بگه بلند شو
حالا به زور دوباره ما رو آوردن تو همين شهر آهن و سيمان ميگن بايد زندگي كني
وقتي يه سيب رو گاز مي زني دوست داري تا آخرش گاز بزني
اما اينا ميگن همين يه گاز بسه
پس از سال هاي دراز
بر درخت خاكستري رنگ پنجره ام برگي رويد
و نسيم خفته ي مرا بيدار ساخت
و هنوز من از نوازش آن گيتي نيافتم
كه براه افتادم..........
دلم مي خواد اينبار كه خدا قسمتم كرد ديگه برنگردم
برام دعا كن
يا حق/.