دوكوهه، خاك و آب و در و ديوارهايش، همه وجودش با اين حضور آن همه انس داشته است كه اكنون ، در اين روزهاي تنهايي ، جايي مغموم تر از آن نمي يابي . دوكوهه مغموم است و در انتظار قيامت . دلش براي شهدا تنگ شده است ، براي بسيجي ها . همين جا بود، در همين ميدان روبه روي ساختمان گردان مالك. از همين جا بود كه خون حيات يك بار ديگردر رگ هاي زمين و زمان مي دويد، همين جا بود كه عاشورا تكرار مي شد. اما اين بار امام حسين غريب و تنها نبود؛ خميني بود، ياران خميني هم بودند. همين جا بود كه عاشورا تكرار مي شد، اما اين بار امام حسين به شهادت نمي رسيد؛ بسيجي ها بودند، فداييان امام، گردان گردان، لشكر لشكر. جواد صراف و اسماعيل زاده هم بودند. باقي شهدا را من نمي شناسم، تو بگو. هر جا كه هستي، هر شهيدي كه مي بيني نام ببر و به فرزندانت بگو كه چهره او را به خاطر بسپارند تا عَلم خميني بر زمين نماند.
عَلم خميني بر زمين نمي ماند؛ مگر ما مرده ايم؟
دوكوهه، خاك و آب و در و ديوارهايش با اين حضور آن همه انس داشته است كه اكنون، در اين روزهاي تنهايي، جايي مغموم تر از آن نمي يابي. دوكوهه مغموم است و درانتظار قيامت. دلش براي شهدا تنگ شده است، براي بسيجي ها.
امسال عيد هم عده اي از بچه ها آمده اند تا دوكوهه از غصه دق نكند. از جانب آن ها مصطفي مامور شده است كه با دوكوهه سخن بگويد. مصطفي زبان دوكوهه را خوب مي داند. مي گويد:« ...تو را دوست دارم اي دوكوهه، تو را دوست دارم كه بوي بهشت مي دهي. تو را دوست دارم كه دامنت براي يك بار هم آلوده نشد. تو را دوست دارم كه به بودنم هستي دادي. تو را دوست دارم كه زندگي را تو برايم تفسير كردي.»
اين همه مغموم نباش دوكوهه. امام رفت، اما راه او باقي است. دير نيست آن روز كه روح تو عالم را تسخير كند و نام تو و خاك تو و پرچم هايت مظهر عدالت خواهي شوند.
دوكوهه، آيا دوست داري كه پادگان ياران امام مهدي نيز باشي؟ پس منتظر باش