اي قدمگاه بسيجي ها، اي قدمگاه عاشق ترين عاشقان ، تو خوب مي داني كه چه سايه بلندي را از كف داده اي . بوسه هاي تو بر قدم هايي مي نشسته است كه استوارتر از عزم آنان را زمين به ياد ندارد . يادهايت را در خود تجديد كن تا آنجا كه اگر هزارها سال از اين روزها بگذرد، تو را با اين نام بشناسد كه قدمگاه بسيجيان بوده اي. شب را به ياد بياور كه انيس عشاق است؛ آن شب را ، بعد از عمليات والفجر يك .
اي دوكوهه ، تو را با خدا چه عهدي بود كه از كرامت برخوردار شدي و خاك زمين تو سجده گاه ياران خميني شد ؟ و حال چه مي كني ، در فراق پيشاني هايشان كه سبب متصل ارض و سما بود؟ و آن نجواهاي عاشقانه؟
دو كوهه، مي دانم كه چقدر دلتنگي. مي دانم كه دلت مي خواهد باز هم خود را به حبل دعاي شهدا بياويزي و با نمازشان تا عرش اعلي بالا بروي. مي دانم كه چه مي كشي دوكوهه! عمر تو هزار ها سال است و شايد هم ميليون ها سال. اما از آن روز كه انسان بر اين خاك زيسته است، آيا جز اصحاب عاشورايي سيد الشهدا كسي را مي شناسي كه بهتر از شهداي ما خدا را عبادت كرده باشد؟ تو چه كرده اي كه سزاوار كرامتي اين همه گشته اي كه سجده گاه ياران خميني باشي؟ چه پيوندي بوده است ميان تو و كربلا؟ كدام رسول بر خاك تو زيسته است؟ تو كهف اعتكاف كدام عارف بوده اي؟ اشك كدام عزادار حسين بر تو چكيده است؟ چه كرده اي دوكوهه؟با من سخن بگو...