اتل متل يه باغچهيه باغچة پر از گلپر از صداي گنجشكپر از صداي بلبلاتل متل يه بابايه باباي مهربونبراسعيده بابابرا گلها باغبونپيش گلها نشستهكنارش هم سعيدهبابا داره به دخترباغبوني يادميده«به اون ميگن نسترناين نهال انارهخيلي مواظبش باشتا كه ثمر بيارهاينكه بيخ ديوارهاسمش درخت تاكهاينم كود گياهي براقوّت خاكهبه اون ميگن گل سرخ به اين ميگن گل ياسهمون كه زيباترين گل باغچه باباسبعداً كنار ياسَميك گل خوشگل بكارحالا باغ و آب ميديمشيلنگ آب رو بيار»سعيده با خنده گفت:چه باغچه قشنگيبابا پيش خودش گفت:چه دختر زرنگيوقتي تو باغبونيدختر عين بابا شدجنگ شد و بابا جونشراهي جبههها شدسعيده با خودش گفت:حالا براي گلهامنم كه باغبونممنم به جاي باباحياطُ جارو ميكردباغ گلُ آب ميدادبه اين اميد كه روزيبابا به خونه ميآدسالها گذشت از اون روزولي بابا نيومديه روز بلند شد از خوابباغچه رو ديد و جيغ زدچرا باغچه بابايكدفعه افسرده شدگلهاي ناز باغچه يك شبه پژمرده شدروزها و هفته هااز پي هم ميرسيدولي باغچه بابارنگ شادي رو نديد