• وبلاگ : صميمانه ...
  • يادداشت : ليلي زير درخت انار
  • نظرات : 1 خصوصي ، 9 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ( بنام تو اي ارام جان )

    سلام و عرض ادب

    داستان ليلي و مجنون هميشه براي من جذابيت خاصي داره و هميشه برام ياد اور حالاتيه كه در وصف نميگنجه

    سخن از عشق گفتن يعني سخن از زيبايي ها و بهترين قالب براي سخن عشق ، داستان هاي ليلي و مجنون است

    اجازه ميخوام منم يه داستاني رو كه يه عزيزي برام نوشته اينجا تكرارش كنم :

    يكي بود يكي نبود .

    تو زمونهاي خيلي قديم وقتي هنوز آدم و حوايي نبود ،

    رو زمين پر بود از فضيلتها و تباهي ها .

    يه روزي كه اونها از فرط بيكاري خسته و كسل شده بودن ذكاوت باز هم جرقه اي زد و گفت . بياييد با هم بازي كنيم .

    مثلا ..... قايم موشك خوبه ؟

    همه انگار جرقه ذكاوت دامنشونو گرفته باشه از جا پريدند و با خوشحالي گفتند : از بيكاري كه بهتره .

    ديوونگي فورا فرياد كشيد :

    من چشم مي زارم و از اونجايي كه هيچكس دلش نمخواست دنبال ديوونگي بگرده همه قبول كردند .

    ديوونگي رفت جلوي يه درخت ، چشماشو بست و شروع كرد به شمردن :

    يك ...... دو ........ سه .......

    تو اين مدت هم هر كي داشت دنبال يه جايي مي گشت كه توش قايم بشه !

    لطافت ، پشت نسيم قايم شد .

    خيانت پريد وسط زباله ها و اونجا پنهون شد ،

    اصلالت ميون ابرها مخفي شد

    و هوس به مركز زمين رفت !

    دروغ گفت زير اين سنگه قايم مي شم اما رفت ته دريا !

    طمع هم تو كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي شد