رفيق هم سفر روزهاي باراني !
بيا به کوچه به پا کن ، شب غزل خواني
چه قدر فاصله انداخت بين من تا تو
سکوت سنگي ديوارهاي سيماني !
شريعت تو مرا گفت، قبله را درياب
طريقت تو مرا برد رو به حيراني
به شيخ شهر، دو باره نوشته ام نامه:
که يک نفسي تازه کن ، مسلماني
ازل ازل همه آن بود ، ابد ابد اين است
غزل غزل همه باقي ، نفس نفس فاني
به خانقاه نگاه تو اعتکاف کنند
قلندران غزل، وقت شعر- درماني
تويي که با تو هنوز آسمان ، گل آذين است
به استعاره ، در اين مزرع چراغاني
بگو به برج نشينان اين خراب آباد
با ساکنان قفس باد ، خانه ارزاني !
اگر به کلبه درويشي ام نهي پا را
غزل براي تو سر مي برم به مهماني
برادرم، پدرم، اصل و فصل من عشق است
چه نسبت است مرا با ي پاياني؟
التماس دعا آپم يا حق