تا به دامان تو ما دست تولا زده ايمبتولاي تو بر هر دو جهان پازده ايم
تا نهاديم به کوي تو صنم روي نيازپشت پا بر حرم دير و کليسا زده ايم
در خور مستي ما رطل و خم ساغر نيستما از آن باده کشانيم که دريا زده ايم
همه شب از طرب گريه مينا من و جامخنده بر اين گنبد مينا زده ايم
نشوي غافل از انديشه شيدائي ماگرچه زنجير به پاي دل شيدا زده ايم
جاي ديوانه چو در شهر نهادند "هما"من و دل چند گهي خيمه به صحرا زده ايم