(بنام تو اي آرام جان )
****************************************
****************************************
باز گوينده گفتن اغاز كرد
وز زبان من حديث اغاز كرد
شوخ شيرين مشرب من كيستي
اي سخن گو از زبان من كيستي
قصه ي مطلوب مي گويي ، بگو
نكته ي مرغوب مي گويي ، بگو
...........
چه زيبا نوشتي : ........ اسماني باش ولي گاه گاهي هم به روي زمين بيا و بر ما زمينيان از دريچه ي قلب اسمانيت نظري بينداز
من هم چهل سال بيشتر است كه مردم را ميخندانم ولي خود گريسته ام
من ملكوتي نبوده ام ولي هميشه بدنبال ملكوتيان سعي بين زمين و اسمان داشته ام و در اخرين تلاشم ، انگاه كه بالهايم شكست و در كنار بركه اي در افق بي كرانه افتادم ، وقتي كه از شدت درد به خود ميپيچيدم و ميناليدم ، خورشيد شكافته شد و از پس ان خداوند ، اسماني ترين اسماني عالم وجود را بر من نمايان ساخت تا قلبمان ارام گيرد ولي افسوس سهم من ناچيز بود از اين عنايت الهي و او ارام ارام رو سوي ديگري نهاد تا قلب او و قلبهاي دگر را ارام جان دهد
***************************
چون دل عشاق را در غيب كرد
خود نمايي كرد و دلها صيد كرد
اول ادم ساز مستي ساز كرد
بي خودي در بزم خود اغاز كرد
برگ عصيان صفوتش راخانه سوخت
شمع ، سوزان شد پرپروانه سوخت
نوح تا گرديد با مستي قرين
شد به غرقاب بلا كشتي نشين
در خليل ان نشعه تا شد شعله زن
كردش اندر اتش سوزان ، وطن
يوسف از مستي چو دل اگه شدش
جا ز دامن پدر ، برجه شدش
تا سر يعقوب از ان پر شور شد
از غم يوسف دو چشمش كور شد
مست از ان جام بلا شد تا كليم
سالها در طي محنت بود مقيم
عيسي از مستي قدم بر دار شد
لاجرم سر منزلش بردار شد
احمد از ان باده تا شد سر گران
كرد بر روي او بلا از هر كران
مرتضي ز ان باده تا گرديد مست
لاجرم در استين بنمود دست .....
..........
ببخشيد كه باز امدم اينجا و روده درازي كردم
خداييش دلم خيلي گرفته بود هر جا رفتم راهم ندادند
اخه مگه يه ديوونه چكار كرده كه سنگش ميزنند
ديدم در بازه و صحب خونه داره گل ها و باغچه ها رو اب ميده
منم يواشكي امدم كنار حوض تنهايي ها نشستم و قلم بدست گرفتم كه چيزي بنويسيم ، يادم افتاد منكه سوات موات ندارم
براي همين بود كه فقط خط خطي كردم و رفتم
عزت زياد ..... سر فراز باشيد