دلم خون شد ز فقدانش چه سازم من به هجرانشز داغــش آتـش افـكـنـدي بـه جـانـم بيحساب آخرچـو بـيـنـم حـالـت افـســرده اطــفـال مـحـزونـششـود خـون دلـم جاري ز چــشـمـان پـر آب آخرسراغش را ز من هر لحظه مي گيرند طـفلانشچـه گـويـم آن يـتـيـمـان غـمـيـن را در جواب آخرچـراغ خـانـهام خـامـوش گـرديد از پس مرگشمـرا افـكـنـدي از داغــش بـه رنـج و الـتهاب آخركجا عنوان كنم يارب من اين داغ و مصيبت راكـه بـا پـهـلـوي بـشـكـسـتـه برفته نزد باب آخرنـه تـنها من بسوزم در جهان از اين غم عظماكه گريند از غم او تا به محشر شيخ و شاب آخرايـا صــديــقــه اطـهــر ضـيــاء چـشـم پـيـغمبرز مـا دل كـنـدي و رفـتـي به جنت با شتاب آخر«حـياتي» تسليت گويد به مير مومنان زين غمكـزيـن غـم اوفتـاده حضرتش در اضطراب آخر
( بنام تو اي آرام جان )
********************
باز شوراي شقاوت شور کرد
تا چسان با فاطمه سازد نبرد
حکم بريورش به بيت وحي داد
داد از بيداد شورا داد ، داد
سامري لجّاره ها را زد صدا
تا هجوم آرند بر بيت خدا
مشعل آتش به دستش شعله ور
با حرامي زادگان شد حمله ور
تند پيشا پيش آنان مي دويد
هرکه ميديدش زخوفش ميرميد
نعره ميزد ازغضب کف بر دهان
انکر الاصوات او صوت ددان
کامدم اينکار را يکسر کنم
خانه را بااهل آن آتش زنم
قال بعض : انّ فيها فاطمه
گفتنش :باشد درآنجا فاطمه