• وبلاگ : صميمانه ...
  • يادداشت : در خاك بمانم تا كي ؟؟
  • نظرات : 2 خصوصي ، 12 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + كيميا 

    هوالمحبوب

    صورت خيس از اشکم زير هجوم داغ غربت به سله نشسته... نمي‌دانم پشت کدام ديوار اين شهر آهني، ياد شما را جا گذاشته‌ام... ديوارها چقدر بلندند... بلند به اندازه قامت گناهانم... قد و قامت توبه‌هايم آنقدر کوتاه شده که حتي پرچين‌هاي باغ سرما زده همسايه هم برايم به ديوارهاي برجي مي‌ماند تسخير ناشدني.
    آقا جان دست دلم را بگير... همان که توبه‌هايش مايه خنده فرشته‌ها شده... همان که هيچ آبرويي ندارد پيش خدا... همان که هنوز به عشق جمعه‌هايت زنده است... همان که ديشب براي آخرين بار توبه‌اش را ريختم توي جعبه‌اي از اميد و دادمش دست فرشته‌اي که برساندش دست خدا... روي جعبه نوشته شده بود...

    آهسته حمل کنيد، محتويات اين جعبه شکستني است