شب بود و سجده هاي بارانيدر سجده بودم و حرف هاي پنهانيگويي تمام اتاق در خواب بودمن بودم و يك مهر زير پيشانياز غربت دل خويش مي گريستمصد شكوه بودوعالمي پريشانيگفتم تو مثل اين جماعت كه نيستي؟دل مي خرند-مي فروشند به ارزانيدستي به شانه من خورد صدايي گفتمن مي خرم-نفروشي به ارزاني!!سلام !وبلاگ زيبايي داريد لذت برم...موفق باشيد مهيار