هوالمحبوب
ديشب قلم با واژه ها پيكار ميكرد
در باغ دل گل را جدا از خار مي کرد
در مزرع انديشه بذر لاله مي کاشت
در مصرع غم با مهارت کار مي کرد
گاهي سرشک ازديده بهر يار مي ريخت
گاهي برايم صحبت از اغيار مي کرد
بهر سفرسوي مدينه بار مي بست
اندوه وغم را قافله سالار مي کرد
يکجا سخن از خانه زهرا به لب داشت
يکجا گله از شعله هاي نار مي کرد
گاهي بياد پهلوي بشکسته مي سوخت
گاهي شکايت از در وديوار مي کرد
بيني زداغ محسن شش ماهه مي خواند
در ماتم او ديده گوهر بار مي کرد
گاهي به مظلومي مولا اشک مي ريخت
که ناله بهر سينه ومسمار مي کرد
گاهي بو صف تازيانه شعر مي گفت
که ياد سيلي خوردن رخسار مي کرد
ايام شهادت ام ابيها بر همه عاشقان تسليت وتعزيت باد