هوالمحبوب
بنال اي دل كه ماه غم رسيده
سپيده جامه ماتم دريده
عروس شب پريشان كرده گيسو
نشسته چشم گردون بر لب جو
شفق را با فلق راز ونياز است
سحر را موقع سوز وگداز است
درون حجله شب زنده داران
بود شور عزاي نوبهاران
بدورش بانوان پروانه بودند
اسير زلف وفكر شانه بودند
يكي شمشير او را تيز ميكرد
يكي پيمانه اش لبريز ميكرد
يكي گرد از رخ او پاك ميكرد
يكي بهرش گريبان چاك ميكرد
ولي او مست ديدار خدا بود
به قران معني قالوا بلا بود