• وبلاگ : صميمانه ...
  • يادداشت : خوشبختي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 12 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بازم سلام. ممنون از اين‌كه اون مشكل رو حل كردين. هرچند كه هنوز شرمنده‌ام ولي باور كنيد كه نمي‌دونستم باعث مشكل مي‌شه. به‌هرحال برام دعا كن. انشاالله سالي سرشار از موفقيت و سلامتي داشته باشي و به همه اميدهايت برسي.

    سلام. با عرض پوزش عكس هاي كامنت هاي 4 و 5 و 6 رو كه من فرستادم باعث ايجاد مشكل در بخش كامنت شما ميشه. ( پنجره كامنت رو كوچيك ميكنه ) . اونا رو پاك كنين مشكلش حل ميشه. باز هم معذرت. بعد از ارسال متوجه شدم. التماس دعا

    پي‌نوشت‌ها:

    6- انوار الشهادة / 244، رياض القدس: 2/326

    7- طبق بعضي روايات او را با همان پيراهن كهنه اش كفن كردند.

    (ستاره درخشان شام / 221 به نقل از خصائص الزينبيّه / 296)

    8- انوار الشهادة /246 ف 20

    9- مقتل جامعه مقدّم: 2/205

    «يا أبَتاهُ، مَنْ ذَاالَّذي خَضبكَ بِدِمائكَ»

    «پدر جان، كي صورت منوّرت را غرق خون ساخته؟».

    «يا أبتاهُ، منْ ذَا الَّذي قَطع و ريدَيْكَ!»

    «پدر جان، چه كسي رگهاي گردنت را بريده است؟».

    يا أبتاه، منْ ذا الَّذي أيْتمني علي صغر سِنّي»

    «پدر جان، كدام ظالم مرا در كودكي يتيم كرده است؟».

    «يا أبتاهُ، منْ لِلْيَتيمة حتّي تَكْبُر»

    «پدرجان، كي متكفّل يتيمه ات مي شود تا بزرگ شود؟».

    «يا أبتاهُ، منْ للنّساءِ الحاسرات»

    «پدر جان، چه كسي به فرياد اين زنان سر برهنه مي رسد؟»

    «يا أبتاهُ، منْ للْأَرامِلِ المسْبيّاتِ»

    «پدر جان، چه كسي دادرسي از اين زنان بيوه و اسير مي كند؟».

    «يا أبتاهُ، منْ للْعيونِ الْباكياتِ»

    «پدر جان، چه كسي نظر مرحمتي به سوي اين چشمهاي گريان (ما كند كه شب و روز در فراق تو گريه) مي كند؟».

    «يا أبتاهُ، مَنْ لِلضّايعاتِ الْغريبات»

    «پدرجان، كي متوجّه اين زنان بي صاحب، غريب خواهد شد؟»

    «يا أبَتاهُ، مَنْ لَلشُّعورِ الْمَنْشورات»

    «پدرجان، كي از براي اين موهاي پريشان خواهد بود؟».

    «يا أبتاهُ، منْ بَعْدكَ واخَيْبَتاهُ»

    «پدر جان، بعد از تو داد از نا اميدي!».

    «يا أبتاهُ، منْ بَعدكَ وا غُرْبَتاهُ»

    «پدر جان، بعد ا زتو داد از غريبي و بي كسي!».

    «يا أبتاهُ، لَيْتني كُنت لَك الْفِداء»

    «پدر جان، كاش من فداي تو مي شدم».

    «يا أبتاهُ، لَيْتني كَنت قَبل هذا الْيَومِ عمياءَ»

    «پدر جان، كاش من پيش از اين روز كور شده بودم، و تو را به اين حال نمي ديدم».

    «يا أبتاهُ، لَيْتني وُسدتُ الثَّري و لا أري شَيبكَ مُخضَّباً بِالدّماء»

    «پدر جان، كاش مرا در زير خاك پنهان كرده بودند و نمي ديدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده باشد».

    آن معصومه نوحه مي كرد و اشك مي ريخت تا آن كه نَفَس او به شماره افتاد و گريه راه گلويش را گرفت، مثل مرغ سركنده، گاهي سررا به طرف راست مي نهاد و مي بوسيد و بر سر مي زد، و زماني به چپ مي گذارد و مي بوسيد...

    پس آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طويلي از سخن افتاد گريست

    «فَناديِ الرَّأسُ بِنْتَهُ، إليَّ إليَّ، هَلُمّي فَأنا لَك بِالانْتظار. فغُشيَ عليها غشْوةً لمْ تُفقْ بعدها، فحرَّ كوها فَإذا هيَ قدْ فارقتْ روحها الدُّنيا...»

    «آن رأس شريف دختر را صدا كرد كه به سوي من بيا، من منتظرت هستم، او غش كرد و ديگر به هوش نيامد، چون او را حركت دادند متوجّه شدند كه روح شريفش از بدن مفارقت كرده و به خدمت پدر شتافته است».(6)

    راوي گويد: وقتي كه خواستند نعش آن يتيم را از خاك خرابه بردارند علمهاي سياه بر پا كرده بودند و مردان و زنان شامي همه جمع شده گريه و ناله مي كردند و سنگ بر سر و سينه مي زدند. او را غسل دادند و كفن نمودند(7) و بر او نماز گزاردند و دفن نمودند، كه الان قبر او معلوم و مشهور است.(8)

    زن غسّاله با تخته و آب و چراغ وارد شده، پيراهن از تن طفل بيرن آورد، همين كه ديد بدن نازنين او سياه و مجروح است، با دو دست بر سر خود زد!

    گفتند: چرا خود را مي زني؟ گفت: مادر اين طفل (يا بزرگ اسيران) كيست؟ تا بگويد اين بچّه به چه مرضي از دنيا رفته است؟ چرا بدنش كبود است؟

    بانوان با چشم اشكبار گفتند: او مرضي نداشت، اينها جاي كعب نيزه و تازيانه است.(9)

    تو كجا بودي بابا وقتي ما را بر شتر بي جهاز نشاندند؟
    تو كجا بودي بابا وقتي به ما سيلي مي زدند؟
    تو كجا بودي بابا وقتي كاروان را تند مي راندند و زهره مان را آب مي كردند؟
    تو كجا بودي بابا وقتي آب را از ما دريغ مي كردند؟
    تو كجا بودي بابا وقتي به ما گرسنگي مي دادند؟
    تو كجا بودي بابا وقتي عمه ام را كتك مي زدند؟
    تو كجا بودي بابا وقتي برادرم سجاد را به زنجير مي بستند؟
    تو كجا بودي بابا وقتي شبها در بيابانهاي ترسناك رهايمان مي كردند؟
    تو كجا بودي بابا وقتي سايه باني را در ظل آفتاب از ما مضايقه مي كردند؟
    تو كجا بودي بابا وقتي مردم به ما مي خنديدند؟
    تو كجا بودي بابا وقتي كه ما بر روي شتر خواب مي رفتيم و از مركب مي افتاديم و زير دست و پاي شترها مي مانديم؟
    تو كجا بودي بابا وقتي مردم از اسارت ما شادي مي كردند و پيش چشمهاي گريان ما مي رقصيدند؟
    تو كجا بودي بابا وقتي بدنهايمان زخم شد و پوست صورتهايمان بر آمد؟
    تو كجا بودي بابا وقتي عمه زينب سجاد را در سايه شتر خوابانده بود او را باد مي زد و گريه مي كرد؟
    تو كجا بودي بابا وقتي عمه ام زينب نمازهاي شبش را نشسته مي خواند و دور از چشم ما تا صبح گريه مي كرد؟
    تو كجا بودي بابا وقتي سكينه سرش را بر شانه عمه ام زينب مي گذاشت و زار زار مي گريست؟
    تو كجا بودي بابا وقتي از زخمهاي غل و زنجير سجاد خون مي چكيد؟
    من بيش از همه به تو محتاجم و بيشتر از همه، فرزند توام، دختر توام، دردانه توام.
    هيچ كس به اندازه من غربت و يتيمي و نياز به دستهاي تو را احساس نمي كند. همه ممكن است بدون تو هم زندگي كنند ولي من بدون تو مي ميرم. من از همه عالم به تو محتاجترم. بي آب هم اگر بتوانم زندگي كنم، بي تو نمي توانم.
    تو نفس مني بابا! تو روح و جان مني.
    بي روح، بي نفس، بي جان، چه كسي تا به حال زنده مانده است؟!
    بابا! بيا و مرا ببر.
    زينب! زينب! زينب!
    اينجا همان جايي است كه تو به اضطرار و استيصال مي رسي.
    اينجا همان جايي است كه تو زانو مي زني و مرگت را آرزو مي كني.
    تويي كه در مقابل يزيد و ابن زياد، آنچنان استوار ايستادي كه پشت نخوتشان را به خاك ماليدي، اكنون، اينجا و در مقابل اين كودك سه ساله احساس عجز مي كني.
    چه كسي مي گويد كه اين رقيه بچه است؟
    فهم همه بزرگان را با خود حمل مي كند.
    چه كسي مي گويد كه اين دختر، سه ساله است؟
    عاطفه همه زنان عالم را در دل مي پرورد!
    چه كسي مي گويد، كه اين رقيه، كودك است؟
    زانوان بزرگترين عارفان جهان را با ادارك خود مي لرزاند.
    نگاه كن! اگر كه ساكت شده است، لبهايش را بر لبهاي پدر گذاشته است و چهار ستون بدنش مي لرزد.
    اگر صدايش شنيده نمي شود، تنها، گوش شنواي پدر را شايسته شنيدن، يافته است.
    نگاه كن زينب آرام گرفت! انگار رقيه آرام گرفت.
    دلت ناگهان فرو مي ريزد و صداي حسين در گوش جانت مي پيچد كه رقيه را صدا مي زند و مي گويد: «بيا! بيا دخترم! كه سخت چشم انتظار تو بودم.»

    شهادت حضرت رقيه (س) تسليت باد

    سلام....

    مرا هرگه بخاطر ياد يار آيد بهار آيد

    موفق باشي و هميشه زنده بنور عشق.

    راستي يادم رفت. ميلاد مسعود امام محمد باقر (ع) و امام موسي كاظم (ع) هم مبارك باشه. سال خوب و پر از توفيقي رو براتون آرزومندم
    سلام. زيارت قبول. انشاالله كه خوش گذشته باشه. اين دفه گذشت ولي دفه ديگه يادت باشه اونجا رفتي منو دعا كني. آري خوشبخت كسي‌ است كه دنيا به دنبال او باشد نه او دنبال دنيا. سال نو پيشاپيش مبارك. اميدوارم بتونيم قبل از حلول سال نو گرد و غبار و تيرگي‌هاي دلمون رو پاك كرده باشيم. هميشه سلامت و سرافراز باشيد. التماس دعا